- ژانر:جنایی, درام, تریلر
- کارگردان:N/A
- نویسنده:Vince Gilligan
- زبان:English, Spanish
- ستارگان:Bryan Cranston, Aaron Paul, Anna Gunn
- مدت زمان:49 دقیقه
- امتیاز:9.4 از 1,636,741 رای
- تاریخ انتشار:20th January 2008
خلاصه داستان:
مروری بر برکینگ بد با بازی برایان کرانستون و آرون پاول
بحران «چیزی شدن» تقریبا گریبان همهی ما را گرفته است یا روزی خواهد گرفت. بحرانی که ترکیبی از ناکامیها، سرخوردگیها و بیعرضهگیهای ماست. میخواهم از این منظر به مرور سریال «برکینگ بد» وارد شوم. از دریچه شخصیت اصلی (والتر وایت) با بازی برایان کرانستون، که با دیدن عدد پنجاه روی بشقاب صبحانه در روز تولدش ماجرا برایش آغاز میشود.
او یک زندگی عادی و بدون فراز و نشیب دارد. صبح تا ظهر در دبیرستان معلم شیمی است. در شیفت دوم کاری صندوقدار یک کارواش است. خانه، اتومبیل و حداقلهایی از زندگی معمولی آمریکایی را دارد. یک پسر شانزده ساله دارد و همسرش دخترشان را باردار است.
اما دست تقدیر وقایع را طوری برایش رقم میزند که بتواند ایده شومی که به ذهنش خطور کرده را عملی کند. او که تاکنون از دانش شیمی تنها پای تخته سیاه بهره برده، حالا آن را با نبوغ ذاتی و هوش سرشار خود ترکیب کرده و همه را داخل ظرف تولید متامفتامین میریزد. ناگفته پیداست که با این میزان از مهارت شاهد تولید محصولی اعلا و بینظیر خواهیم بود.
تبدیل والتر وایت به هایزنبرگ
او در پایانِ نیم قرن زندگی و در شروع روزهایی که نمیداند با وجود سرطان ریهای که به تازگی از ابتلای به آن خبردار شده تا چند میپاید، با همراهی یکی از شاگردان قدیمیاش وارد مسیری میشود که خیلی زود درمییابد در این مسیر به غیر از علم شیمی نیاز به در کنار هم قرار دادن عناصر دیگری نیز دارد. والتر به قواعد کثیف این بازی تن میدهد؛ زور میگوید، تهدید میکند، دروغ میگوید و آدم میکشد. خیلی زود نامی دهان پرکن (هایزنبرگ) برای برند خودش انتخاب کرده و به صرافت ایجاد یک شبکه انحصاری پخش مواد میافتد. او که تا به حال لب به سیگار هم نزده، در این مسیر با چشمان خود جوانانی هم سن و سال و اندکی بزرگتر از پسر خودش را میبیند که چگونه تار و پود زندگیشان با اعتیاد از هم گسسته است.
از آن فراتر در زندگی شخصی، او چشم بر خیانت همسرش (که در واقع نوعی واکنش دفاعی در برابر پنهانکاریهای بیحد و مرز والتر بوده) میبندد. فقط به این دلیل که راهش را ادامه بدهد و پیشنهادهای بزرگ و بزرگتری که سر راهش قرار میگیرد را بقاپد و دیوانهوار جلو برود.
او در مسیر هیولا شدن مهرههای درشت سر راهش را حذف میکند و با اعتماد به نفسی جنون آسا تکیه بر مسندی بالاتر میزند و حتا لحظهای به این فکر نمیکند که ممکن است «هنک» (باجناقش) که مأمور پلیس مبارزه با مواد مخدر است از فعالیتهای او بویی برده و یا رد پای او را در پیگیریهایی که مربوط به نام بزرگ و در عین حال مجهول هایزنبرگ است بیابد. حتی زمانی که شرکای نزدیکش و یا همکار و شریک دست راستش «جسی پینکمن» (همان شاگرد قدیمی) با بازی آرون پاول هم از کار کنار میکشند به مانند لوکوموتیو پرسرعتی که ترمزش بریده روی ریل خودش به راه ادامه میدهد.
این همه بیکلهگی و افسارگسیختگی برای چه؟ به قیمت از دست دادن خانواده، ترک شهر و زن و بچه و کار و پول (یک کوه پول که او حتی نمیداند باید با آن چه کار بکند؟)، فرار از چنگ قانون به ناکجا آبادی که همه چیز حتا زمان در آنجا فریز شدهاست! به کلبهای محصور میان برف که پس از یکسال مخفیانه زیستن در آن حاضر است به تنها آدمی که ماهی یکبار برایش مایحتاج میآورد ده هزار دلار! اضافه پرداخت کند تنها برای یک ساعت توقف بیشتر و معاشرتی هرچند بیهوده؛ چرا؟
او خود در واپسین لحظات به این پرسش پاسخ میدهد؛ به خاطر خودش. به خاطر اینکه پس از این همه سال زندگی روزمره و امروز و فرداهای شبیه به هم، به ناگاه جایی را پیدا کرده که در آن درجه یک است. جایگاهی که وقتی در لباسش قرار میگیرد همتا ندارد و جنسی تولید میکند که بالاترین میزان خلوص ممکن را دارد.
او در این جایگاه به غلط و حتی به قیمت ارتکاب به گناه، جنایت و آلوده شدن به کثافات بزرگ و کوچک، احساس قدرت میکند. تمام اینها صرفا به خاطر اینکه بگوید بالاخره من هم «یک چیزی» شدم.
بریکینگ بد، بهترین شوی تلویزیونی
اما چرا این سریال اینقدر موفق است؟ چطور توانسته رکورد بیشترین میزان رضایت مخاطبان از قسمت آخر یک سریال را به نام خود ثبت کند؟ پاسخ ساده است. مهارت در تعریف کردن داستان.
برکینگ بد چنان ریتم مناسب و ضرباهنگ تندی دارد که در همان قسمت اول سریال تمام شخصیتهای اصلی را به ما معرفی میکند. جایگاه، شغل و نسبت آنها با یکدیگر و مسائل زندگیشان را عیان میکند. مسئلهی «بحران دستاورد» شخصیت اصلی و بیماری و افسردگی و سپس رسیدن به ایدهی محرک برای بیرون آمدن از این بحران و شروع به کار تولید شیشه و مواجه شدن با پلیس (یا دست کم توهم آن) و گیر افتادن در چنگ زورگیران و به نوعی به آخر خط رسیدن و وصیت کردن و در انتظار مرگ ایستادن او را نشان میدهد و در تمام مراحل ادامهی سریال دست از این ریتم و ضرباهنگ برنمیدارد.
تمام تعریفها تا به اینجا مربوط به کارگردانی درخشان سریال بود. اما در ادامه اشارهای کوتاه به مهارتهای خالق اثر و فیلمنامهنویسی؛
برکینگ بد از بیشتر فرمولهای شناخته شده و بارها آزموده و جواب پس دادهی درامنویسی بهره میبرد.
به طور مثال زوجِ کاری؛ والتر وایتِ باهوش، متفکر، برنامه ریز و پیشرو در کنار جسی پینکمنِ کمی ابله، شیرین، دوست داشتنی و رقیق القلب. مشاجره، کتککاری و موقعیتهای کمیک و ابسورد و گاه تراژیک حاصل این همکاری بینظیر است.
از سویی بحران زناشویی و مسئله عدم رضایت همسران از یکدیگر با چاشنی طلاق، آشتی و تولد فرزندی جدید و یا راه اندازی کسب و کاری موفق در کنار هم ثابت میکند که نویسنده فیلمنامه در بهرهگیری از ترفندهای متنوع (که در رأس آن باید به قهرمانسازی اشاره کرد) برای جذب مخاطب موفق بوده است. والتر وایت تمام کارهای بدی که ممکن است از یک آدم سر بزند را انجام میدهد، اما هیچگاه در طول سریال از او متنفر نمیشویم. او قهرمان ماست و دلمان میخواهد راه برایش باز بشود و معجزهای رخ دهد تا بتواند از بنبست های پیش رو فرار کند و ما را با خود قسمت به قسمت پیش برد.
پایانبندی درست و بینقصی که جای هیچ گله و شکایتی را از خالق سریال برای ما باقی نمیگذارد بهترین اتفاق فصل پایانی است.
در یک کلام برکینگ بد موفق است چون خوب و شیرین قصه میگوید.
به قلم: “بهروز داوری”
نظرات کاربران