- ژانر:کمدی, درام, تاریخی
- کارگردان:N/A
- نویسنده:N/A
- زبان:English
- ستارگان:Olly Alexander, Nathaniel Curtis, Shaun Dooley, Omari Douglas
- مدت زمان:239 دقیقه
- امتیاز:8.8 از 19,066 رای
- تاریخ انتشار:18th February 2021
خلاصه داستان:
سریال It’s a Sin زندگی و عشق در میان مرگ
سریال It’s a Sin ساخته دیویس که سریال سالها و سالها را از او دیده بودیم، یادآوری ساده و در عین حال قوی از زندگی و مرگ افراد واقعی را ارائه میدهد.
بحران ایذز در دهه 1980، که جان بسیاری از جوانان را گرفت در پنج اپیزود سریع و ویرانگرکه آن دهه سرنوشت ساز را در بر میگیرد، بین صحنههای ظالمانه هدونیسمی و شوخ طبعی و لحظات آشفته و گیجی، غم و وحشت را به جان بیننده جاری میکند.. ناآگاهی از یک بیماری مرموز که در ایالات متحده خبرساز میشود، جامعه همجنسگرایان لندن را در برابر بیتفاوتی و خصومت همجنسگرایانه جامعه آسیب پذیر میکند.
سریال It’s a Sin نشان میدهد جطور جامعه بیماران خود را منزوی، کرده و مانند زندانیان با تحقیر و بی توجهی با آنهارفتار میکند. گناه واقعی در It’s a Sin شرم و ننگی است که آنها در رنج خود با آن روبرو شدهاند.
مرکز جهان سریال، کاخ صورتی است یک آپارتمان شلوغ در لندن که توسط بازیگر مشتاق ریچی (اولی الکساندر پر جنب و جوش) که در نزدیکی خانواده خود (از جمله کیلی هاوز به عنوان مادر بی سر و صدایش) در جزیره Wight زندگی میکند اجاره شده است.
سریال It’s a Sin(این یک گناه است) بدون از دست دادن هیچ یک از جذابیتها، شادیها و ظرافتهای دیویس، زندگی سه مرد جوان همجنسگرا را دنبال میکند، ریچی (اولی الکساندر)، روسکو (عماری داگلاس) و کالین (کالوم اسکات هاولز) که به لندن نقل مکان میکنند. هم اتاقهای او شامل Roscoe (عماری داگلاس) پر زرق و برق است، که عقدههای مخفیانهاش او را به راهروهای قدرت انگلستان نزدیک میکند، و کالین خجالتی و ساده لوح (کالوم اسکات هاولز) از جنوب ولز و جیل.
این گروه در سال 1981 وارد لندن میشوند، درست همان زمانی که اولین گزارشها از یک بیماری جدید در آن سوی اقیانوس اطلس به اروپا راه مییابد.نگین حلقه این دوستان جیل (لیدیا وست) است که اولین کسی است که درک میکند، “ما به این بیماری بزرگ قاتل مبتلا میشویم و این ابتلا در سکوت اتفاق میافتد”. او در زمانهای بد، سپر بلا و مدافع آنها میشود،.
تا پایان قسمت اول It’s a Sin، بیشتر به ایجاد شخصیتها و روابط آنها اختصاص دارد ولی وقتی بیماری میرسد صحنهها در خاموش کردن امیدها و رویاهای این شخصیتهای زنده دلخراش هستند. این توانایی بزرگ دیویس است که میتواند تصاویر واقعی، ناقص و کاملاً معتبری از بشریت ایجاد کند و بدون حتی یک سکانس شعاری، میزان ضررهای وارده را روشن کند. نه اینکه همه آنها قهرمانانی بی آلایش و کاملی باشند. مخصوصاً ریچی که جیل را ناامید میکند و بیننده را با تمدید ریاکاری از تست دادن و ترسهایش روبرو میکند تا اینکه خیلی دیر میشود.
امروز به دلیل شیوع کرونا ما میتوانیم کمی بیشتر با ترس، عدم اطمینان و پاسخهای منطقی و غیر منطقی نسبت به ظهور یک بیماری جدید همدلی کنیم. ریچی طرفدار انکار است. جیل، فاصله اندک او را با آنچه “طاعون همجنسگرا” مینامیدند مشاهده کرد و زاویه دید دیگری پیدا و شروع به مسلح کردن خود با دانش کرد.
همانطور که سریال در طول دهه حرکت میکند، موضوع به طور طبیعی تاریک میشود اما هرگز بعد سرگرمی یا زودگذر بودن خود را از دست نمیدهد. ممکن است برخی شکایت کنند که دیویس با این موضوع آنطور که شایسته است با زرنگی برخورد نمیکند. این حرف بیمعنی است. گذر سریع زمان و سرگرمي جوهر زندگي است و فقط با ساختن آنها در مركز شخصيتها، همانطور كه ديويس عمل ميكند، ميتوانيد عمق فاجعه حكايت از حوادث را انتقال دهيد.
تعجب آور نیست که در It’s a Sin، به معنای سنتی، اوج گیری کمی وجود دارد اما گرمای احساس همدلی شما را غافلگیر میکند. شخصیتها آسیب پذیری یکدیگر را درک میکنند و میبخشند – و در مورد ریچی – اشتباهات آنها در قضاوت در مورد نحوه برخورد با همنوع خود.
علی رغم آگاهی مخاطبان از اینکه دهه 1980 دهه بدی برای اعضای همجنسگرای جامعه است و بدتر و بدتر هم میشود، این مجموعه از شخصیتهای خود پیشی نمیگیرد، آنها را قضاوت نمیکند، حتی هنگامی که آنها را به وضوح ارزیابی میکند.
نام سریال، It’s a Sin این عنوان را نشان میدهد – این شخصیتها پرورش یافتهاند تا فکر کنند زندگی آنها یک گناه است. این تفکر بیرحمانه فراتر از آنچه که اکنون نیز تحمل میکنیم، احساس میشد. داستانهای آنها، متوقف یا ضعیف شده توسط ویروسی مرموز در اینجا با دقت و تأمل عمیق بیان میشود. دیویس یک بار دیگر نمایش بزرگ و دردناکی را در مورد گذر زمان ساخته است و توجه هر کسی را جلب کرده است که میخواهد بیشتر در مورد دهه 1980 برای افراد همجنسگرا بیشتر بیاموزد – یا میخواهد عمیقا با انسانیت خام و گرد و غبار گرفته ارتباط برقرار کند.
- ژانر:کمدی, جنایی, درام, رمانتیک, تریلر
- کارگردان:Nimród Antal
- نویسنده:Jim Adler, Nimród Antal
- زبان:Hungarian
- ستارگان:Sándor Csányi, Zoltán Mucsi, Csaba Pindroch, Sándor Badár
- مدت زمان:111 دقیقه
- امتیاز:7.6 از 24,526 رای
- تاریخ انتشار:20th November 2003
خلاصه داستان:
معرفی فیلم کنترل’Kontroll’
به سیستم مترو بوداپست خوش آمدید. در این دنیای تاریک زیرزمینی، گروهی ناموزون از ماموران کنترل بلیط برای حفظ نظم و اطمینان از عدم سواری رایگان مشغول کارند. وظیفه آنها با توجه به تنوع مردان، زنان و کودکانی که از این سیستم استفاده میکنند و سعی در شکستن قوانین دارند، بسیار دشوار است.
داستان فیلم کنترل’Kontroll’ حول بازرسان بلیط، سواران و یک قاتل احتمالی است. این یک فیلم بسیار جالب و متفاوت بود و من انتظار نداشتم که اینقدر منحصر به فرد باشد. اگرچه تغییرات لحنی و تطبیق پذیری آن در ژانرهای مختلف همیشه جواب نمیدهد، اما فیلم کنترل’Kontroll’ هنوز هم ترکیبی قوی و غیر قابل انکار از عناصر هیجان انگیز و کمدی است. در مورد قسمت کمدی، سکانسهای بازرسی بلیط در بیعلاقگی مسافران و ناشیانه بودن خود بازرسان بسیار خنده دار و واقع بینانه است. این گروه از مردان در کار خود بسیار ناشی و بی کفایت هستند و دنبال کردن شکستهای آنها بسیار سرگرم کننده بود. اما فیلم کنترل’Kontroll’ به عنوان یک اثر هیجان انگیز نیز موفق میشود، البته تأثیر آن به دلیل لحن کمدی فیلم تا حدودی کم رنگ بود ولی مانند تقاطع خطوط مترو، نقشههای مختلفی به تاریکی منتقل میشوند.
کویین مدیا دیدن شاهکار آندری کونچالوسکی، رفقای خوب را شدیدا توصیه میکند.
دنیای بی نظمی که فیلمساز بررسی میکند – یک قلمرو بی قانون که باعث میشود مانند یک شوخی وحشتناک به نظر برسد – کاملاً مبهم و ناآشنا نیست. کنترلگرها با بازوبندهای قرمز و سیاه شناسایی میشوند، آنها نه چندان محافظ نظم عمومی که تجسم پوچی اجتماعی هستند. آنها شبیه به ولگردها هستند، خود را قهرمان میپندارند و زندگی خود را در جایی انجام میدهند که خورشید نمی تابد.
Bulcsu (Sandor Csanyi) رهبر یك گروه بازرسی است كه شامل یك جوان مبتلا به ناركولپسی، تازه واردی كه میخواهد قوانین زندگی زیرزمینی را بیاموزد، یك شورشی بیکله و یك پیرمرد كه بیش از حد سیگار میكشد. Bulcsu بیشتر اوقات سکوت خود را حفظ میکند و هرگز سیستم زیرزمینی را ترک نمیکند و روی زمین میخوابد.
فیلم کنترل’Kontroll’ از ویژگی تکامل عالی شخصیت با تک تک شخصیتهایی که به وضوح به تصویر کشیده میشوند و به خوبی درک میشوند، برخوردار است. شخصیت پروفسور بسیار سرگرم کننده است، Bulcsu بهترین شخصیت پردازی داستان را دارد و شخصی که شما به طور طبیعی در طول فیلم با او همراه میشوید.
بازیگری عالی است. ساندور Csanyi به ویژه در نقش بزرگ خود قوی است. Kontroll همچنین توسط نمرود آنتال بسیار با استعداد کارگردانی می شود در حالی که فیلمبرداری کاملاً شگفت انگیز است، به خصوص در صحنه های اکشن که به خوبی اجرا شدهاند. این فیلم دنیای زیرزمینی تقریباً پساآخرالزمانی را ارائه میدهد که شاید هیچ شباهتی به سیستم واقعی مترو بوداپست نداشته باشد.
فیلم کنترل’Kontroll’ یک کمدی سیاه خوب مجارستانی است. ژانر انتخابی فیلمساز سبکی آسان برای ارایه به بیننده نیست اما نویسنده و کارگردان نمرود آنتال اثری جذاب و قابل توجهای را تحویل میدهد.
- ژانر:درام, تاریخی
- کارگردان:Andrey Konchalovskiy
- نویسنده:Elena Kiseleva, Andrey Konchalovskiy
- زبان:Russian
- ستارگان:Yuliya Vysotskaya, Vladislav Komarov, Andrey Gusev, Yuliya Burova
- مدت زمان:121 دقیقه
- امتیاز:7.2 از 1,786 رای
- تاریخ انتشار:12th November 2020
خلاصه داستان:
خشم از طریق تصویر تک رنگ فیلم رفقای خوب از کارگردان باسابقه آندره کنچالوفسکی در روح بیننده رسوخ میکند. آخرین ساخته کنچالوفسکی از جمله بهترین کارهای وی است، درامی دلخراش که در سال 1962 در شهر نووچرکاسک اتحاد جماهیر شوروی اجرا شد. بازسازی طاقت فرسای قتل عام نووچرکاسک در غرب روسیه در 1962، هنگامی که سربازان ارتش سرخ و تیراندازان KGB به سمت کارگران اعتصابی غیرمسلح آتش گشودند.
حوادث هولناک در Novocherkassk که فیلم رفقای خوب بر اساس آن ساخته شده است به مدت 30 سال رسماً مورد تأیید قرار نگرفتند. بنابراین مهم است که یوری باگرایف، که در سال 1992 تیم تحقیق را هدایت میکرد، به عنوان مشاور در فیلمنامهای که توسط کنچالوفسکی و النا کیسه لوا نوشته شده بود، عمل کرد.
در همین حال، کونچالوفسکی از فیلمهایی مانند “جرثقیلها پرواز میکنند” از میخائیل کلاتوزوف و “تصنیف یک سرباز” از Grigori Chukhrai به عنوان نقاط مرجع سبک برای ویژگی زیبا و دلهره آور فیلم رفقای خوب، که تصاویر سیاه و سفید ترد و روشن آن را در قاب یکپارچه 4×3 ارائه میدهد، استفاده کرد. کنچالوفسکی با تلفیق یکپارچه عکسهای بیرونی Novocherkassk با مجموعههای بزرگ ساخته شده در مسکو، اتمسفری کاملاً قانع کننده از ایجاد هرج و مرج ایجاد میکند، که به طرزی درخشان با چندین دوربین توسط آندره نایدنوف، فیلمبرداری شده است.
در استفاده مشخص از موسیقی، تنش مشابهی وجود دارد، با آهنگهای میهن پرستانه که در لحظات ناامیدی به روشی ویرانگر برانگیخته میشوند، به روشی که من را به یاد جنگ سرد پاول پاولیکوفسکی میاندازد. نایدنوف و کنچالوفسکی سکوت وهم انگیزی را انتخاب میکنند که به طرز عجیبی تأثیر فیلم را تقویت میکند. در میان کاکوفونی فزایندهای از وقایع در حال آشکار شدن، آرامش نسبی تصاویر با آکورد وحشتناک تهدیدآمیزی روبرو میشود. علیرغم واقعاً سنگین بودن موقعیت تاریخی آن، این داستان شخصی سفر لیودا از حزبی تندرو به مادر آزرده عصبانی است که مخاطب را به خود جلب میکند.
آرزوها و سرخوردگیهای یک حزب کمونیست
آن روز یک حالت تهوع معنوی برای اتحاد جماهیر شوروی بود، که تازه وارد دوران جدید استرس زدایی خروشچف شده بود – یک حمام خون غیرنظامی.
یولیا ویسوتسکایا در نقش لیودا، یک مقام حزب کمونیست و مادر مجردی است که در یک آپارتمان کوچک در نووچرکاسک به همراه دختر 18 سالهاش سوتکا (یولیا بورووا) و پدر پیرش (سرگئی ارلیش) زندگی میکند. ویسوتسکایا در نقش اصلی بسیار عالی است، هم رویاها و هم سرخوردگی شخصیتی را که سعی میکند به جای ابراز، احساسات خود را سرکوب کند، به تصویر میکشد و هم چهرهای سرسخت به جهان ارائه میدهد حتی هنگام رویارویی با یک واقعیت غیر قابل تصور.
کمبود مواد غذایی وحشتناکی وجود دارد، اما لیودا یک عضو حزب وفادار و بی نظیر است که نه چندان مخفیانه برای روزهای خوب استالین، زمانی که اتحاد جماهیر شوروی در سرنوشت شکوهمند جنگ غسل داده شد و به نظر میرسید همه چیز بهتر است دلتنگ است. در طول این مدت، کنچالوفسکی در فیلم رفقای خوب رویدادهای گستردهای را با جزئیات به ظاهر ناچیز در کنار هم نمایش میدهد تا تأثیر چشمگیری داشته باشد. برای مثال در یک صحنه اولیه، یک سوراخ در جوراب سوتکا چیزی بیش از یک حواس پرتی را نشان نمیدهد. بعداً، با در نظر گرفتن اهمیت فاجعه، به شکل آزار دهندهای بیننده را منقلب میکند.
او همچنین با یک مسئول کمیته متاهل بدجنس و خونسرد رابطه عاشقانهای دارد که به نظر میرسد حتی خیلی او را دوست ندارد.
به دلیل انزجار غیر قابل درک حزب، اعتصاب ناشی از خشم کارگران خسته از مسئله ناگهانی پایین آمدن دستمزدها و افزایش قیمت مواد غذایی و ادعای کذبانه حزب مبنی بر اینکه این ترکیب کشنده فشار را بر امور مالی دولت کاهش میدهد، زمینه برای ایجاد بلند مدت. هرج و مرج و کشتار وحشتناک شروع میشود: سوتکا ناپدید میشود و لیودا تلاش ناامیدانهای برای یافتن او، مرده یا زنده آغاز میکند.
بدتر از آن این است که او دارای شهرت وفاداری به حزب است که دقیقاً این نوع سرکوب بیرحمانه را تأیید میکند و باید ناراحتی مخفیانه خود را در مورد دختر گمشدهاش سرکوب کند.
کونچالوفسکی به وضوح نشان دهنده بیکفایتی، پارانویا، بوروکراسی و رازداری است که این قتل عام را ایجاد کرده است. همانطور که در مورد درام تلویزیونی اخیر کریگ مازین در چرنوبیل دیدیم همان غرایز به نمایش درآمده است: خاموش کردن شهر، سرپوش گذاشتن بر همه چیز، خفه کردن همه چیز و درک نکردن آن.
در اینجا بیزاری شدید از Novocherkassk و کل منطقه به عنوان خانه قزاقها و دهقانان “نامرغوب” وجود دارد. پدر لیودا خاطرات تلخی از قتلهای محلی دارد و او تأسف بارانه درمورد میخائیل شولوخوف و رود دون و دید تلخ آن صحبت میکند. بنابراین بسیاری از درد فیلم فقط در همین کلمه است: رفیق. (لیودا مدام یک آهنگ میهنی پر شور و هیجان از فیلمی که به تازگی در تلویزیون پخش شده است میخواند: : “اوه رفقا، از سرزمین مادری خود محافظت کنید!” این کلمه نشان دهنده برابری و برادری و آرمان گرایی ضد سلسله مراتب است که طبقه را از بین میبرد. در حقیقت، این کلمه به عنوان نوعی انکار احساسات درمورد ساختار عمودی قدرت در همه جا عمل میکند، به طوری که همه نه تنها از افراد بالاتر از خودشان میترسند – بلکه از افراد زیر دست، که میتوانند دزدکی چیزی ببینند یا بشنوند یا ناگهان بر آنها ارتقا یابند هم هراس دارند.
لحظه دلخراشی پس از کشتار رخ میدهد، هنگامی که به زن جوانی سرگشته گفته میشود که سند رسمی را امضا کند که تأیید میکند هرگز آنچه را که اتفاق افتاده برای کسی فاش نمیکند، اما پس از امضا ظاهراً برای اعدام او را میبرند، هنگامی که مقام KGB تصمیم میگیرد رفتار او در مصاحبه کوتاه آنها رضایت بخش نبوده است. سرنوشت این زن قطعا عجیبتر و ترسناکتر از آن است که فکر میکنیم.
فیلم رفقای خوب با اعلام رسمی حزب که در 7 عصر مهمانی با رقص برگزار میشود ادامه مییابد و کارکنان حزب ظاهراً با توجه به اینکه خون از آسفالت شسته نمیشود و به نوعی در آن پخته شده است و باید یک لایه جدید از آسفالت روی آن قرار گیرد مشغول دفن کردن شواهد جنایت هستند. در كنار همه اینها، كونچالوفسكی با لایه طنز تلخ خود پایانی ناگهانی به فیلم میدهد. این یک درام پرشور از ترس و خشم است.
- ژانر:درام, تاریخی, موزیک, رمانتیک
- کارگردان:Pawel Pawlikowski
- نویسنده:Pawel Pawlikowski , Pawel Pawlikowski , Janusz Glowacki , Piotr Borkowski
- زبان:Polish, French, Croatian, German, Russian, Serbian, Italian
- ستارگان:Joanna Kulig, Tomasz Kot, Borys Szyc, Agata Kulesza
- مدت زمان:89 دقیقه
- امتیاز:7.6 از 49,866 رای
- تاریخ انتشار:8th June 2018
خلاصه داستان:
فیلم جنگ سرد اثر پاول پاولیکوفسکی با بازی یوآنا کولیگ و توماش کت
پاولیکوفسکی در فیلم جنگ سرد /2018/ محصول لهستان دقیقا در زمانهایی که هر صحنه به اوج خود میرسد، با یک کات به صحنه بعدی میرود، او مستمرا این کار را انجام میدهد و به بهترین شکل ممکن ذهن بیننده را درگیر تک تک صحنههای فیلم میکند و بینندهای که هنوز در اوج صحنه قبلی مانده باید صحنه جدیدی را نیز دنبال کند و همواره در حال پیگیری فیلم باشد تا لحظهای از آن را از دست ندهد.
هوشمندی پاول پاولیکوفسکی در نمایش آنچه که مد نظرش بوده باعث شده تا عاشقانه او به بیشترین میزان کشش برسد و بیننده مشتاقانه فیلم او را دنبال کند.
قابهای خیره کننده فیلم که اکنون دیگر بخش مهمی از هویت پاولیکوفسکی به عنوان یک فیلمساز هستند، در قاب مربعی با رنگ سیاه و سفید گرمای این عاشقانه گرم را بیشتر و بیشتر میکنند، قابهایی که پر از جزییات هستند و چند لایه بودن آنها در زمانهایی از فیلم به شدت جذاب به نظر میرسد.
روایت پاول پاولیکوفسکی از یک داستان عاشقانه در زمان جنگ سرد، مملو از رفت و برگشتهای به موقع و فراز و فرودهای یک رابطه پر تلاطم است، رابطهای که درگیر خیانت، وفاداری، جنگ، موسیقی و جدایی میشود، اما گویی عاشقان جنگ سرد هرگز تن به جدایی ابدی نخواهند داد.
فصلی از فیلم که در پاریس میگذرد به شدت نفس گیر و جذاب است و تمامیت فیلم کاری با بیننده میکند تا هوس عاشقی به سرش بزند.
در اواخر دهه چهل و در جایی که جنگ سرد به آرامی در حال فروکش کردن است، یک موسیقی دان در دهکدههای مختلف لهستان در حال پیدا کردن فردی مناسب برای گروه خود است، او در حین این کار عاشق دختر جوانی که خواننده است، میشود و…
نویسنده: عباس نصرالهی
- ژانر:درام, رمانتیک
- کارگردان:Sam Levinson
- نویسنده:Sam Levinson
- زبان:English
- ستارگان:John David Washington, Zendaya
- مدت زمان:106 دقیقه
- امتیاز:6.7 از 23,107 رای
- تاریخ انتشار:5th February 2021
خلاصه داستان:
فیلم مالکوم و مری تک لوکیشن، با دو بازیگر
زندایا دوباره با خالق ‘سرخوشی’ سام لوینسون متحد میشود و در یک شب طولانی بیحساب و کتاب درمورد جان دیوید واشنگتن با یک بازی کشدار و حسابی که به دنبال نمایش پر زرق و برق یک کارگردان در حال ظهور است، بازی می کند.
زندایا و جان دیوید واشنگتن در این فیلم سیاه و سفید بسیار جذاب، پرشور و جذاب هستند. در بازگشت از یک نمایش موفق فیلم مالکوم، ماری از مالکوم به خاطر تشکر نکردن از او ناراحت است. از آنجا بحث به جاهایی می انجامد که به نوبت ناخوشایند، خنده دار، بی رحمانه و دل شکن هستند.
معرفی فیلم Nomadland در کویین مدیا
فیلم ملکوم و ماری گفتگو محور است که هدف انتقاد از فیلم و رابطه آن با هنر سیاهپوستان را از سردرگمترین و گیج کنندهترین روشها دارد: از طریق گفتگوی پیچیده یک کارگردان سفیدپوست (که اتفاقاً پسر کارگردان مشهور دیگری نیز هست)، فیلتر شده از طریق دو شخصیت سیاهپوست یکی برنده جایزه امی و یک مرد برجسته در حال ظهور (که اتفاقاً پسر یکی از بزرگترین ستارههای سینمای هالیوود نیز هست).
فیلم ملکوم و ماری همچنین یک درام احمقانه و طاقت فرسا در مورد یک زن و شوهر است که احتمالاً نباید کنار هم باشند و فقط در حال حاضر گلایه و خشمهای خود را با صدای بلند اعتراف میکنند.
این بحث و جدل در یک شب انجام میشود، در داخل یکی از آن خانههای شیک و بزرگ به سبک مدرن با پنجرههایی از کف که نیازی به کشیدن پرده ندارند. مالکوم (با بازی واشنگتن) نویسنده و کارگردان فیلمی است که میتواند زندگی حرفهای او را به اوج تازهای برساند. ماری (زندایا) دوست دختر غمگین او است که ناراحت است و مالکوم فراموش کرده است که در سخنرانی خود در مراسم اکران فیلم از او تشکر کند.
مالکوم با تحقیر میگوید: “از آنجا که من یک کارگردان سیاه پوست هستم و نقش اصلی فیلم هم یک زن سیاه پوست است، منتقدان سعی میکنند آن را از دریچه سیاسی ببینند.” ماری احساس میکند که به او اعتبار لازم داده نشده است زیرا مالکوم زندگی او را به فیلم بسیار موفقش که منتقدان از واقعی بودن آن استقبال میکنند تبدیل کرد. هنرمندان از زندگی کسانی که از نزدیک میشناسند وام میگیرند و خطر به هم ریختگی روابطشان را دارند. زندایا و جان دیوید واشنگتن مجریان با استعدادی هستند و بازی جان دیوید واشنگتن در اجرایی نیرومند، کاریزماتیک و قانع کننده است.
مالکوم علیرغم تمام ادعاهای خود، از عمق ناامیدی ماری در طی اعتیاد، مصرف بیش از حد و ترک اعتیاد او آگاه نبود.
بیان – یا فریاد کشیدن – با صدای بلند و بدون هیچ گونه بازجویی و کنجکاوی بیشتر، فقط به این معنی است که کسی یک چیز را تشخیص داده و سپس وجود آن را بازخوانی کرده است، نه لزوماً که واقعاً آن را درک کند یا وزن معنای آن را درک کند.
یک “دختر سفیدپوست از L.A. Times” بر دلخوری مالکوم و ماری غلبه میکند. او یک منتقد سینما است که هرگز در فیلم ملکوم و ماری نمایش داده نمیشود، اما فضای مالکوم را بسیار بیرحمانه اشغال میکند و با واکنش مالکوم به نقد او ممکن است فکر کنید که آیا در هر لحظه او را به عنوان یک هیولا که از موبایل او خارج میشود خواهید دید.
دقایق و صحنههای متعددی برای تحریک این “دختر سفیدپوست” و به طور کلی انتقادات اختصاص داده شده است. فقط 5 دقیقه بعد، مالکوم تعریف میکند که چگونه در اولین نمایش او را با اسپایک لی، جان سینگلتون و باری جنکینز مقایسه کرد. او آزرده خاطر است كه او نام شخصی را مانند ویلیام وایلر نبرده است.
ماری هم ادعاهای مربوط به هنر خود را دارد، احساس میکند مالکوم برای ساختن نقش بدون دخالت وی، برای ساخت فیلمش یک “دزدی معنوی” از آسیبهای گذشته او کرده است.
در فیلمهایی مانند مالکوم و ماری که یک زوج درست در مقابل چشمان ما از هم میپاشند، این که به یک راه حل برسند یا نه اهمیت کمتری دارد از چیزی که از طریق ابراز گلایههای آنها در طول راه مشخص میشود. گلایههای آنها نشان دهنده پویایی و برقراری ارتباط عشقی یا بیزاری از یکدیگر است؟
وقتی لایهها به رابطه مالکوم و ماری برگردانده میشوند، آشکار میشود که هیچ لایهای وجود ندارد. تنها دو شخصیت باقی مانده است که به طرز نامناسبی به عنوان ظرف معاملات عجیب و غریب یک کارگردان درباره هویت و حرفه خود ارائه میشوند.
تانگو سکسی، غم انگیز و خشمگین آنها شاید جالبترین نکتهای باشد که در آن همدردیهای لوینسون نه به نویسنده گرسنه برای شناخت بلکه به زنی باهوش که جایگاه خود را به دست نیاورده بر میگردد.
واشنگتن نقشش را خوب اجرا میکند اما این زندایاست که فیلم را به جلو میبرد، سکوتهای او حتی بیش از سخنانش تاثیرگذار است.
مالکوم و ماری در مورد اصالت و چگونگی درخواست این فضیلت بزرگ توسط افرادی که دانش و تخصص واقعی ندارند، اما هنوز هم فکر میکنند احساسات مبهم و “واقعی” آنها مهم است، بحث میکنند. موارد زیادی وجود دارد که لوینسون از طریق مالکوم صحبت میکند و این به معنای تکرار شدن مالکوم و ماری است.