- ژانر:کمدی, درام, تاریخی
- کارگردان:Horatiu Malaele
- نویسنده:Adrian Lustig, Horatiu Malaele
- زبان:Romanian
- ستارگان:Meda Andreea Victor, Alexandru Potocean, Valentin Teodosiu
- مدت زمان:87 دقیقه
- امتیاز:7.9 از 6,084 رای
- تاریخ انتشار:21st November 2008
خلاصه داستان:
عروسی خاموش فیلم شوخ و تلخی است. مرگ استالین در سال 1953 به تنهایی یک دلیل کافی بود تا مردم رقص و پایکوبی کنند. اما با این حال بعد از مرگ این دیکتاتور به دلیل فشارهای سنگینی که از حکومت وقت و طرفداران رهبر خلق بر مردم فشار میآورد باعث شد که حتی مردم شادی و خوشحالی حاصل از جشن عروسی خود را در خفا و پنهانی برگزار کنند.
فیلم عروسی خاموش روایتی از یک واقعه تاریخی است که در این روایت جشن عروسی مایا و یانکو مصادف با مرگ استالین است و به خاطر همین موضوع آنها نمیتوانند با جشن و پایکوبی راهی خانه بخت شوند و مجبورند؛ بدون سر و صدا و پنهانی همراه با اقوام جشن خود را برگزار کنند. همین لحظات سکوت و ترس از با خبر شدن نیروهای حکومتی موجب میشود صحنههای جذاب و ایدهآل توسط کارگردان فیلم خلق شود.
در طول فیلم یک فلاش بک به موقع و البته زیبا داریم که به دوران آشنایی و نامزدی شیرین مایا و یانکو میپردازد و موافقت خانوادهها برای برگزاری جشن عروسی که متاسفانه مصادف میشود با روز مرگ ظالمی که بعد از مرگش هم قرار نیست دست از سر مردم بر دارد تا بتوانند جشن عروسی خود را بر پا کنند چرا که جمهوری شوروی برگزاری هر نوع جشنی را به مدت یک هفته قدغن کرده است.
با این وجود والدین مایا و یانکو نمیتوانند از جشن عروسی فرزندانشان به راحتی بگذرند، چرا که تدارک زیادی برای جشن عروسی این دو نفر دیدهاند و کنسل کردن این جشن برای آنان سخت است، پس تصمیم میگیرند همان جشن را در سکوت برگزار کنند.اما همه چیز آنگونه که انتظار دارند؛ پیش نمیرود.
فیلم عروسی خاموش یک فیلم عجیب و غریبی است که ترکیبی از کمدی، تراژدی، رئالیسم جادویی همراه با نماهای سیاه و سفید با موسیقی فولکلور تداعی فیلمهای دهه بیست میلادی است که به درستی و با دقت توسط کارگردان خلق شدهاند و تا حد زیادی در ایجاد هیجان و تعلیق در بیننده موفق عمل کرده است.
مولئله به عنوان کارگردان فیلم اولی به خوبی توانسته صحنههای سورئال زیبا را به کمک بازیگرانی چون مدآ آندریا ویکتور در نقش مایا به درستی به تصویر بکشد.
این فیلم تنها به تصویر کشیدن لحظات تلخ و شیرین یک جشن عروسی نیست، بلکه به نمایش گذاشتن غنای سینمای معاصر رومانی در بیستمین سالگرد انقلاب این کشور است، که در طول تاریخ با یک چنین اتفاقاتی زیاد برخورد کردهایم و بدون شک برخورد خواهیم کرد
کم نبودهاند فیلم سازانی که در مورد سختی و شقاوت دوران حکومت یک دیکتاتور آثار ماندگاری را خلق کنند، اما وجود ظلم و سختی بعد از مرگ یک دیکتاتور آن هم زمانی که قرار است، خاطره انگیزترین اتفاق زندگی رخ دهد، داستان را پر کشش و البته تا حد زیادی دردناک میکند که همین موضوع دارای ظرفیت بالایی است تا بیننده تمایل برای دیدن ادامه فیلم را داشته باشد.
به خصوص که در صحنه فلاش بک خاطرات شیرین و رمانتیک زیادی را از دو بازیگر اصلی فیلم میبینیم که شیرینی این لحظات میل بیننده را برای ادامه فیلم بیشتر میکند. با وجود این همه جذابیت و این همه علاقه آیا این دو زوج موفق میشوند عروسی خود را بدون آنکه ماموران حکومتی مطلع شوند؛ برگزار کنند و اگر کسی بویی ببرد و خبر به گوش نیروهای خلق برسد، چه سرنوشتی برای عروس و داماد و خانوادهها و حتی حاضرین حاضر در جشن عروسی پیش خواهد آمد.
اینها همان سوالاتی هستند که در سی دقیقه ابتدایی فیلم به ذهن مخاطب خطور میکند و یکی از همان زرنگی بازیهای فیلم سازاست تا بیننده را برای تماشای ادامه فیلم مشتاق و محکم نگه دارد تا به سرنوشت شخصیتها علاقه مند شود.
- ژانر:کمدی
- کارگردان:Sönke Wortmann
- نویسنده:Claudius Pläging, Alexander Dydyna, Alexandre de La Patellière
- زبان:German
- ستارگان:Christoph Maria Herbst, Florian David Fitz, Caroline Peters
- مدت زمان:91 دقیقه
- امتیاز:7.1 از 4,629 رای
- تاریخ انتشار:18th October 2018
خلاصه داستان:
با آدولف چطورین؟ فیلمی به کارگردانی زونکه ورتمان محصول کشور آلمان است که بیننده را به یاد perfect strangers میاندازد.
این فیلم کمدی بر اساس نمایشنامه “اسم”، نوشتهی ماتیو دولاپورت ساخته شده است. استفان و الیزابت میزبان یک شام برای جشن تولد قریب الوقوع پسر برادر الیزابت توماس و دوست دخترش آنا با حضور دوست دوران کودکیشان رنه هستند. وقتی توماس اعلام میکند که قصد دارد نام پسرش را آدولف بگذارد، بحث و جنجال زیادی را در مورد اینکه آیا باید استفاده از آن را برای همیشه ممنوع کنند آغاز میشود.
یک پیچ و تاب در داستان باعث میشود بحث درباره ریشه شناسی بسیار شخصیتر شود و دیری نمیگذرد که تنشها بالا میرود، اسرار فاش میشود و عصر به نوعی دعوا تبدیل میشود که فقط خانوادهها قادر به انجام آن هستند.
فیلم با آدولف چطورین بر اساس فیلم فرانسوی What’s a Name که به نوبه خود بر اساس نمایشنامهای با همین نام است، ساخته شد. فیلم از اجرای یک شب واحد و تنظیمات منحصر به فرد آن به نفع خود استفاده میکند. با توجه به لوکیشن که عمدتا به سه اتاق محدود میشود، تنشهای کلاستروفوبیک ملموس است و همدردیهای ما هم مدام نسبت به بازیگران تغییر میکند زیرا هر شخصیت گلایههای خود را بازگو و برخی از حقایق ناخوشایند را آشکار میکند.
همه نمایش در یک خانه و دور میز شام اتفاق میافتد. فیلمساز در اقتباس سینمایی خود این موقعیت را حفظ کرده است و به جز چند سکانس، به بهانهای که متن به او میدهد، دوربین را از خانه بیرون نمیآورد. یکی از آنها سکانس ابتدایی فیلم است که تماشاگران را در خیابانهای شهر به دنبال دوربین میکشد و به شوخی با اسم خیابانها میپردازد و بدین ترتیب مخاطب را برای تماشای فیلم آماده میکند. فیلمساز همچنان به نمایشنامه وفادار است و تنوع تصاویر با استفاده از چیدمان بازیگران تأثیر خود را میگذارد. و تمام این طراحی فنی، با ریتم گفتگو با بازیگران و دریافت آنها از نوع کمدی، به نتیجه خوبی ختم می شود.
در با آدولف چطورین در درام کمدی بالا میآید
فیلمنامه، اجراها و دوربین همه با هم ترکیب شده و یک فیلم فوق العاده سرحال به مخاطب تحویل میدهند. در قلب خود، فیلم درباره استحکام پیوندهای خانوادگی است. رقابتهای قدیمی، اسرار خانوادگی و حقایق ناگفته خانه در طول شب فاش میشود و هر کس چیزی برای گفتن دارد.
فیلم با آدولف چطورین یک طنز اجتماعی پر از دیالوگهای شوخ است که در آن استفان زورگوی روشنفکر خجالتی درگیر نبرد کلمات و مفاهیم با برادر زن شوخش توماس که از لحاظ اقتصادی موفق است میشود و پس از مدتی مجادله آتش بس ناراحت کنندهای حاصل میشود تا زمانی که باورهای دیرینه با افشاگریهای تکان دهنده دوست قدیمی خانواده رنه برچیده شود.
در پی آن مشاجره شدیدی پیش میآید و سرانجام اسرار دیرینه، رنجشهای پنهان و سایر نظرات آزاردهندهای که جلوههای اجتماعی مانع از بیان آنها شده، فاش میشود. این فیلم یک طنز بسیار خندهدار است که شجاعانه در مورد تغییر نگرش در جامعه آلمان نسبت به آسیبهای جنگ و میراث آن اظهار نظر میکند.
- ژانر:بیوگرافی, جنایی, درام
- کارگردان:N/A
- نویسنده:Carlo Bernard, Chris Brancato, Doug Miro
- زبان:English, Spanish
- ستارگان:Pedro Pascal, Lizbeth Eden, Wagner Moura
- مدت زمان:49 دقیقه
- امتیاز:8.8 از 376,175 رای
- تاریخ انتشار:28th August 2015
خلاصه داستان:
احتمالا اولین چیزی که باعث شد سریال نارکوها را ببینم آشنا شدن با کاراکتر «پابلو اسکوبار» بود. قسمت اول به دلیل نا آشناییم با کلمبیا و فرهنگ و رفتارهای خاص آنها برایم دافعه داشت. ولی چیزی که موجب حیرتم شد ریتم خوب و ضرب آهنگ تند اتفاقات بود. وقایع به قدری تند و پشت هم روایت میشد که وقتی قسمت اول تمام شد حس کردم یک فصل سریال دیدهام. در قسمت های بعد سریال نارکوها هم این ریتم ادامه پیدا کرد و کم کم با فرهنگ و زبان و لوکیشن های جذاب و طبیعت دیدنی کلمبیا همراه شدم.
هرچه قصه پیش میرفت، علاوه بر کشش و جاذبهی ذاتیِ سریال که طبیعی هم بود فرصت پیش میآمد که به شباهت ها بپردازم. شباهت محله های فقیر نشین مدلین با خانه های دو طبقهای آجر سفالی که اغلب بدون نما و حتا بدون در و پیکر بودند با بافت بعضی از محله های تهران یا کرج یا شهرهای دیگر خودمان. شباهت رفتارها، خلق و خو ها و عادت ها. شباهت فساد سیستماتیک دولت که لایه به لایه پیش رفته و چنان ریشه دوانده که از بین بردنش تقریبا محال به نظر میرسد.
فسادی که افرادی نظیر پابلو اسکوبار زمینه آن را فراهم کرده اند و افراد دیگری با پذیرش پیشنهاد های چندین هزار و بعضا چندین میلیون دلاری چرخهی آن را کامل کردهاند. پابلو تقربیا تمام کشور را با پول خریده. نیمی از نیرو های پلیس آدم های او هستند. زن خبرنگاری هست که علی رغم وجود زن و فرزند پابلو عاشق اوست و در حین عشق بازی اغلب پابلو از او درخواست هایی دارد و او هم تمام و کمال آنها را اجابت میکند.
سریال نارکوها در ساختن تصویری امپراطور گونه از اسکوبار موفق است و بخصوص وفاداری بینظیرش به واقعیت که با پیوند تصاویر خبری آرشیوی بر آن صحه میگذارد گام به گام در همراه کردن مخاطب با خود موفق عمل میکند.
در تیتراژ ابتدایی و در موقعیت های مختلف درون قصه ما شاهد تصاویری از پابلو اسکوبار واقعی هستیم. تصاویری خیلی کوتاه که صرفا کارکرد استنادی دارند تا بیننده مطمئن شود به تماشای ماجرایی نشسته که ریشه در تاریخ و زیست مردم یک سرزمین دارد. اما همینجا کمی مکث میکنم. در تک نماهایی که از پابلو اسکوبار میبینیم به دلیل آناتومی صورت و بخصوص فرم لب و دهان او را شخصیتی دوست داشتنی، مردم دار، شوخ طبع و دلرحم میابیم اما «واگنر مائورا»ی برزیلی که به گفته خودش زحمت زیادی برای آموختن زبان اسپانیولی و خو گرفتن با فرهنگ کشور همسایه کشیده و حتا 40 پوند وزن اضافه کرده تا به اندام پابلو اسکوبار نزدیک بشود به دلیل خطوط چشم و ابرو و فرم لب و دهانی که کاملا برعکس موفولوژی لب و دهان اسکوبار است تصویری خشن تر، ترسناک تر و به مراتب سازگار تر با ماهیت درونی اسکوبار به ما ارائه میدهد.
گرچه که به قول خودش او نسخهی خود از کاراکتر پابلو را ارائه داده و طبعا اگر بازیگر دیگری این نقش را بازی میکرد ما شاهد اسکوبار دیگری میبودیم، (کما اینکه خاویر باردم در فیلمی دیگر این شخصیت را به شکلی متفاوت ارائه داده) اما در نهایت انتخاب او برای سریال نارکوها باعث شده که از همان ابتدا تکلیف ما با این کاراکتر روشن باشد. او به تمام معنا یک بد من است. حتا در لحظاتی که مهر میورزد، دست به سر و گوش فرزندانش میکشد و محبت میکند. و این به نظرم فرصت نزدیکتر شدن به اسکوبار را از ما گرفته.
پابلوی واقعی (همانطور که در سریال هم نشانه هایش را میبینیم) مردی است که در شهر به رابینهود مشهور است، پول بین فقرا پخش میکند و تا حدی محبوب است که سودای نمایندگی پارلمان را در سر میپروراند و در انتخابات نیز پیروز میشود و به ساختمان پارلمان هم وارد میشود. تمام اینها را وقتی با چهره و میمیک و اندام خود او تطبیق میدهیم میتوانیم باورشان کنیم اما شمایلی که در فیلم از او میبینیم هیچ کدام از این صفات نیک را نمایندگی نمیکند. واگنر مائورا صرفا بخش تیرهی زندگی پابلو را به ما نمایش میدهد. و این در حالیست که در انتخاب دیگر بازیگران، سریال به خوبی عمل کرده و تمام آنها را وقتی با چهره واقعیشان تطبیق میدهیم گذشته از شباهت ظاهری که در اینجا مورد بحث ما نیست از نظر روحیهی کاراکتر میتوانیم آنها را در جایگاه خودشان بپذیریم. اما مهم ترین شخصیت قصه از این موهبت بی بهره است. و ما در این سریال شاهد این تضاد زیبا بین چهره و درون یک انسان نیستم.
این بحث را اینگونه جمع بندی میکنم که ما میبایست شاهد تغییر تدریجی یک انسان مهربان، خانواده دوست و عاشق میهن و مردم به یک هیولای خون خوار میبودیم و این حیرت را تا انتها و لحظه کشته شدن او روی آن بام سفالی با خود حمل میکردیم. اما حالا از همان ابتدا و با دیدن اعمال شنیع اسکوبار دلمان میخواهد امریکایی های دلسوز و صلح طلب هرچه زودتر او را به سزای اعمالش برسانند.
برمیگردم به ابتدای سریال نارکوها که درباره راوی صحبت کنم؛ مأمور مبارزه با مواد مخدر امریکا «استیون مورفی» که با همسرش به کلمبیا آمده تا با همکار دوست نابغه اش «خاویر پنیا» حساب پابلو اسکوبار را برسند. امریکایی ها آشکارا نگاه از بالا به پایین نسبت به کلمبیایی ها دارند و حتا در دیدار با مقامات ارشد آن کشور گاه از دایره ادب و نزاکت دیپلماتیک هم خارج میشوند. به طور مثال در مکالمات بین خودشان در اشاره به جایی که آمده اند میگویند «آمده ایم این پایین و دور از خانه».
در انتها هم با وجود هوش و ذکاوت سرشار اسکوبار و سیستم اطلاعاتی دقیقی که باعث شده او همواره یک قدم از پلیس ها جلوتر باشد این امریکایی ها هستند که او را به دام میاندازند.
شاید اگر بازیگری با ویژگی های مثبت در چهره و نزدیک به پابلوی واقعی انتخاب میشد بیم این میرفت که جای «گود من» و «بد من» عوض شود و ما خدای نکرده در پایان فصل دوم به جای همراهی درونی با امریکایی های وظیفه شناس، کمی هم دلمان به حال پابلوی تنها و بدبخت بسوزد. اما نتفلیکس با انتخاب هوشمندانه واگنر مائورا برای این نقش روزه شک دار نگرفته و خیال خودش را آسوده کرده که در تمام طول مدت تماشای سریال بیننده روی خشن و بی رحم پابلو اسکوبار را مشاهده میکند.
همانطور که گفتم سریال نارکوها در فصل دوم با کشته شدن پابلو اسکوبار تمام میشود و در فصل بعدی میرود سراغ سرنوشت کارتل رقیب او که اکنون در غیاب اسکوبار قدرت را در دست گرفته یعنی کارتل کالی. درست است که هیچ کجا «نارکوها» به ما تضمین نداده که این سریال قرار است زندگینامه اسکوبار باشد و از انتخاب نام سریال هم که به طور عام به قاچاقچی ها اشاره دارد میشود این را دریافت. حتا در نوع روایت و قصه پردازی و انتخاب زاویه دید هم به گونه ای عمل میکند که چنین شائبه ای پیش نمیآید و دزد و پلیس و سایر دزد ها همه به یک اندازه از دید دانای کل وزن دارند اما چیزی که به شکل ناخود آگاه سبب میشود ما فرض کنیم داستان زندگی پابلو اسکوبار را باید دنبال کنیم کاریزمای ذاتی کاراکتر و ابهت اوست. روشهای خاص اسکوبار در مواجهه با افراد، پلیس ها و رقبا، شیوه های او در انتقام گیری، مذاکره و امتیاز گیری از رقیب که الحق سریال وفادارانه آنها را روایت کرده باعث میشود ما این فرض را درون خود تقویت کنیم که شاهد زندگینامه او هستیم و در آغاز فصل سوم همان دافعهی قسمت اول دوباره سراغمان بیاید. در این فصل تصاویر تیتراژ سریال نارکوها هم تغییر میکنند اما موسیقی همان است که در دو فصل قبل بوده. آهنگی که آهنگساز بر اساس کاراکتر اسکوبار و از ذهن مادر او ساخته و در تدوین بی نظیر تیتراژ فصل یک و دو شاهد هستیم که در یک صحنه کلمه «ال مار» به معنای دریا که خواننده آن را ادا میکند سینک شده با یک تصویر آرشیوی از اسکوبار که سوار بر موتور همراه گنگ خود همین کلمه را به زبان میآورد و در تماشای تیتراژ غریب فصل سوم این آشنایی زدایی از آن ترانه و غیاب پابلو اسکوبار نیز خود مزید بر علت میشود تا ما فیلمان یاد هندوستان کند و دلمان بخواهد همچنان سریال برایمان داستان پابلو را بگوید. گرچه که کشش درام و افزودن کاراکتر های جدید و واقعیتهایی که در ذات خودشان دراماتیک هستند و کاملا پتانسیل آن را دارند که بیننده را همراه کنند به زیبایی موفق میشوند کار خودشان را انجام بدهند. اما این فصل را به دلیل همان ویژگی های فردی پابلو اسکوبار که به شکلی ناخود آگاه سریال را مال خود کرده بود به سختی میتوان ذیل نام همان سریال تماشا کرد. کار کرد فصل سوم نارکوها بیشتر شبیه به یک اسپین-آف است که اتفاقا به خوبی و به موقع میل ما را برای پیگیری سرنوشت دیگر کاراکترهای قصه برآورده میکند. بخصوص با محوریت گرفتن نقش خاویر پنیا که در این فصل شاهد جانفشانی های او برای برملا کردن فساد دولتی کلمبیا که تا شخص رئیس جمهور هم پیشرفته هستیم و مدام دلمان میخواهد این امریکاییِ جذاب برندهی بازی بشود.
گفتنی درباره این سریال کم ندارم. اما فعلا تا همینجا کافیست. این سریال دریچهی خوبی است برای آشنا شدن با مردمان و سرزمینی در آنسوی اقیانوس ها که اگر بگردیم شباهت های ریز و درشتی بین خودمان با آنها مییابیم.
نوشته بهروز داوری
- ژانر:درام, ترسناک, علمی تخیلی
- کارگردان:John Krasinski
- نویسنده:John Krasinski, Scott Beck, Bryan Woods
- زبان:English
- ستارگان:Emily Blunt, Millicent Simmonds, Cillian Murphy
- مدت زمان:97 دقیقه
- امتیاز:7.9 از 14,062 رای
- تاریخ انتشار:28th May 2021
خلاصه داستان:
فیلمها به پایان نیاز دارند، اما فرانچایزها به داستانهای سرگرم کننده احتیاج دارند و فیلم یک مکان ساکت “A Quiet Place Part II” نماد این مسئله است. قسمت اول “یک مکان ساکت” (2018) یک فینال زیبا و دلخراش را برای ما رقم زد، فیلمی که در آن بر موضوعات اصلی داستان از مقاومت انسان و از خود گذشتگی خانوادگی تأکید شده بود که تقریباً عالی بود و میتوانست کافی باشد. با کویین مدیا همراه باشید.
موفقیت غیرمنتظره فیلم یک مکان ساکت، به پارامونت پیکچرز ایدههای دیگری داد و در حالی که این قسمت جدید، مانند نسخه قبلی خود، به طرز شگفت انگیزی عمل كرده و دقیق کارگردانی شده است (توسط جان کراسینسکی، که این بار تنها مسئولیت داستان را برعهده دارد)، اما تا حد زیادی وحشت نسخه اصلی با اکشن کامل جایگزین کرده است. سریعتر، خشنتر و بسیار پر سر و صداتر، قسمت دوم عمق احساسی را فدای تنظیمات مهیج میکند که در مقایسه با رشد شخصیتهای جوان کاربرد کمتری در پیشبرد داستان دارند.
یک افتتاحیه کاملاً هماهنگ به روز اول حمله بیگانگان بازمیگردد که لی و اویلین ابوت (کرازینسکی و امیلی بلانت) و سه فرزندشان از یک بازی بیسبال فرزندانشان در یک شهر کوچک لذت میبرند. کراسینسکی و تیم او بار دیگر با استفاده از ترکیبی از جلوههای بصری وحشتناک و طراحی صدای ناخوشایند، دنبالهای از هرج و مرج و جنبشی را ایجاد کردند که هم به عنوان پیشگفتار فیلم اول و هم به عنوان آغازگر برای کسانی که بیخردانه از آن صرف نظر میکردند، عمل میکند. بلافاصله به روز 474، دقایقی پس از نتیجه ویرانگر روز اول، متوجه میشویم که اعضای خانواده باقی مانده – از جمله نوزاد تازه متولد شده – به دنبال پناهندگی به همسایه سابق، امت (کیلیان مورفی) در یک آسیاب رها شده هستند جایی که او گوشهگیر و عزادار خانواده از دست رفتهاش است.
با این وجود، هنگامی که ریگان، دختر اِولین (که هنوز توسط بازیگر ناشنوا Millicent Simmonds به شکل شگفتآوری عالی بازی میشد)، دزدکی حرکت میکند تا یک سیگنال رادیویی را که معتقد است نشان دهنده دیگر بازماندگان است، دنبال کند موافقت میکند که او را دنبال کند و به خانه بیاورد.
کراسینسکی سعی میکند با تقسیم فیلم به دو خط داستانی جداگانه، پیوندی را که قسمت اول “یک مکان ساکت” به آن بخشیده است تکرار کند – صحنههایی از مهربانی داخلی که وحشت را متوقف میکرد و اجازه میداد نفسی تازه کنیم. و در حالی که باقیمانده “قسمت دوم” هرگز به شدت و هیجان پیشگفتار آن افزایش پیدا نمیکند، تمهیدات اکشن آن فضای کمی برای شخصیتها بابت عزاداری از دست دادنهای فراوان باقی میگذارد.
بنابراین وقتی ماجراهای گاه وحشتناک ریگان و امت را دنبال میکنیم، میبینیم که برادر مصدومش، مارکوس (نوح ژوپ)، برای محافظت از کودک در کارخانه فولاد مبارزه میکند و نگران اویلین در حالی که بدنبال اکسیژن و تجهیزات پزشکی میرود، است. قسمت دوم فیلم یک مکان ساکت در درجه اول داستان کودکانی است که مجبور میشوند خیلی سریع بزرگ شوند و چیزهای زیادی را میبینند.
گرچه خود بیگانگان غیرقابل کشف هستند و چیزی جز ریشه کن کردن ما نمیخواهند ما میدانیم که آنها نابینا هستند، از طریق صدا حرکت میکنند و بازخورد صدا از سمعک ریگان آنها را عصبانی و آسیبپذیر میکند. اما آنها چه میخورند؟ (اگر انسان نیست، این همه دندان برای چه کاری است؟) آیا این هیولاها بچه هم دارند؟ لانهها را به ما نشان بده! اگرچه از بسیاری جهات فیلم یک مکان آرام نمونه بسیار خوبی از فیلمسازی است، اما “قسمت دوم” همچنان درگیر فیلمنامهای است که دو بحران جداگانه را حل میکند در حالی که فیلم را در هالهای از ابهام قرار میدهد حداقل تا قسمت سوم.
- ژانر:کمدی, درام, تاریخی
- کارگردان:N/A
- نویسنده:N/A
- زبان:English
- ستارگان:Olly Alexander, Nathaniel Curtis, Shaun Dooley, Omari Douglas
- مدت زمان:239 دقیقه
- امتیاز:8.8 از 19,066 رای
- تاریخ انتشار:18th February 2021
خلاصه داستان:
سریال It’s a Sin زندگی و عشق در میان مرگ
سریال It’s a Sin ساخته دیویس که سریال سالها و سالها را از او دیده بودیم، یادآوری ساده و در عین حال قوی از زندگی و مرگ افراد واقعی را ارائه میدهد.
بحران ایذز در دهه 1980، که جان بسیاری از جوانان را گرفت در پنج اپیزود سریع و ویرانگرکه آن دهه سرنوشت ساز را در بر میگیرد، بین صحنههای ظالمانه هدونیسمی و شوخ طبعی و لحظات آشفته و گیجی، غم و وحشت را به جان بیننده جاری میکند.. ناآگاهی از یک بیماری مرموز که در ایالات متحده خبرساز میشود، جامعه همجنسگرایان لندن را در برابر بیتفاوتی و خصومت همجنسگرایانه جامعه آسیب پذیر میکند.
سریال It’s a Sin نشان میدهد جطور جامعه بیماران خود را منزوی، کرده و مانند زندانیان با تحقیر و بی توجهی با آنهارفتار میکند. گناه واقعی در It’s a Sin شرم و ننگی است که آنها در رنج خود با آن روبرو شدهاند.
مرکز جهان سریال، کاخ صورتی است یک آپارتمان شلوغ در لندن که توسط بازیگر مشتاق ریچی (اولی الکساندر پر جنب و جوش) که در نزدیکی خانواده خود (از جمله کیلی هاوز به عنوان مادر بی سر و صدایش) در جزیره Wight زندگی میکند اجاره شده است.
سریال It’s a Sin(این یک گناه است) بدون از دست دادن هیچ یک از جذابیتها، شادیها و ظرافتهای دیویس، زندگی سه مرد جوان همجنسگرا را دنبال میکند، ریچی (اولی الکساندر)، روسکو (عماری داگلاس) و کالین (کالوم اسکات هاولز) که به لندن نقل مکان میکنند. هم اتاقهای او شامل Roscoe (عماری داگلاس) پر زرق و برق است، که عقدههای مخفیانهاش او را به راهروهای قدرت انگلستان نزدیک میکند، و کالین خجالتی و ساده لوح (کالوم اسکات هاولز) از جنوب ولز و جیل.
این گروه در سال 1981 وارد لندن میشوند، درست همان زمانی که اولین گزارشها از یک بیماری جدید در آن سوی اقیانوس اطلس به اروپا راه مییابد.نگین حلقه این دوستان جیل (لیدیا وست) است که اولین کسی است که درک میکند، “ما به این بیماری بزرگ قاتل مبتلا میشویم و این ابتلا در سکوت اتفاق میافتد”. او در زمانهای بد، سپر بلا و مدافع آنها میشود،.
تا پایان قسمت اول It’s a Sin، بیشتر به ایجاد شخصیتها و روابط آنها اختصاص دارد ولی وقتی بیماری میرسد صحنهها در خاموش کردن امیدها و رویاهای این شخصیتهای زنده دلخراش هستند. این توانایی بزرگ دیویس است که میتواند تصاویر واقعی، ناقص و کاملاً معتبری از بشریت ایجاد کند و بدون حتی یک سکانس شعاری، میزان ضررهای وارده را روشن کند. نه اینکه همه آنها قهرمانانی بی آلایش و کاملی باشند. مخصوصاً ریچی که جیل را ناامید میکند و بیننده را با تمدید ریاکاری از تست دادن و ترسهایش روبرو میکند تا اینکه خیلی دیر میشود.
امروز به دلیل شیوع کرونا ما میتوانیم کمی بیشتر با ترس، عدم اطمینان و پاسخهای منطقی و غیر منطقی نسبت به ظهور یک بیماری جدید همدلی کنیم. ریچی طرفدار انکار است. جیل، فاصله اندک او را با آنچه “طاعون همجنسگرا” مینامیدند مشاهده کرد و زاویه دید دیگری پیدا و شروع به مسلح کردن خود با دانش کرد.
همانطور که سریال در طول دهه حرکت میکند، موضوع به طور طبیعی تاریک میشود اما هرگز بعد سرگرمی یا زودگذر بودن خود را از دست نمیدهد. ممکن است برخی شکایت کنند که دیویس با این موضوع آنطور که شایسته است با زرنگی برخورد نمیکند. این حرف بیمعنی است. گذر سریع زمان و سرگرمي جوهر زندگي است و فقط با ساختن آنها در مركز شخصيتها، همانطور كه ديويس عمل ميكند، ميتوانيد عمق فاجعه حكايت از حوادث را انتقال دهيد.
تعجب آور نیست که در It’s a Sin، به معنای سنتی، اوج گیری کمی وجود دارد اما گرمای احساس همدلی شما را غافلگیر میکند. شخصیتها آسیب پذیری یکدیگر را درک میکنند و میبخشند – و در مورد ریچی – اشتباهات آنها در قضاوت در مورد نحوه برخورد با همنوع خود.
علی رغم آگاهی مخاطبان از اینکه دهه 1980 دهه بدی برای اعضای همجنسگرای جامعه است و بدتر و بدتر هم میشود، این مجموعه از شخصیتهای خود پیشی نمیگیرد، آنها را قضاوت نمیکند، حتی هنگامی که آنها را به وضوح ارزیابی میکند.
نام سریال، It’s a Sin این عنوان را نشان میدهد – این شخصیتها پرورش یافتهاند تا فکر کنند زندگی آنها یک گناه است. این تفکر بیرحمانه فراتر از آنچه که اکنون نیز تحمل میکنیم، احساس میشد. داستانهای آنها، متوقف یا ضعیف شده توسط ویروسی مرموز در اینجا با دقت و تأمل عمیق بیان میشود. دیویس یک بار دیگر نمایش بزرگ و دردناکی را در مورد گذر زمان ساخته است و توجه هر کسی را جلب کرده است که میخواهد بیشتر در مورد دهه 1980 برای افراد همجنسگرا بیشتر بیاموزد – یا میخواهد عمیقا با انسانیت خام و گرد و غبار گرفته ارتباط برقرار کند.