تحلیل و معرفی سریال و فیلم‌های‌ مطرح جهان

  • ژانر:درام, ترسناک, رازآلود
  • کارگردان:N/A
  • نویسنده:Ashley Lyle, Bart Nickerson
  • زبان:English
  • ستارگان:Melanie Lynskey, Tawny Cypress, Ella Purnell
  • مدت زمان:N/A
  • امتیاز:8.1 از 21,147 رای
  • تاریخ انتشار:14th November 2021
Yellowjackets

خلاصه داستان:

جولیت لوئیس، کریستینا ریچی و آدم خواران نوجوان: چرا جلیقه زردها سرگرم کننده ترین برنامه تلویزیونی امسال است؟

بازیگران درخشان این جشنواره فوق‌العاده سرگرم‌کننده را رهبری می‌کنند، که جدول زمانی دهه 90 تا امروز را با خنده، هوشیاری و هواپیماهای در حال انفجار هدایت می‌کنند.

چه چیزی را در مورد سریال Yellowjackets (جلیقه زردها) را دوست ندارید، سریالی که عمدتاً بر اساس این معمای اصلی است که کدام دختر نوجوان خورده شده است و چه کسی غذا را سفارش داده است؟

ترسناک/هیجان‌انگیز/درام آمریکایی، که واقعاً یک کمدی نیز هست (آیا خندیدن به هواپیمای در حال انفجار آنقدر اشتباه است؟)، در طول فصل اول خود طرفداران زیادی پیدا کرده است.

معرفی بهترین سریال‌های جهان

سریال Yellowjackets  (جلیقه زردها) داستان یک تیم فوتبال دخترانه دبیرستانی را روایت می‌کند که هواپیمای آن‌ها در حالی که در حال سفر به یک تورنمنت ملی هستند سقوط می‌کند و بازماندگان را در جنگلی سرگردان می‌کند و مجبورند برای جان خود بجنگند.

آن را به عنوان ترکیبی از The Craft و The Island with Bear Grylls یا Lost –  با شوخی‌های عمدی – به اضافه اشاره‌ای از Big Little Lies، در نظر بگیرید.

Sophie Nélisse as Teen Shauna and Ella Purnell as Teen Jackie in YELLOWJACKETS

آخرین باری را به یاد نمی‌آورم که یک سریال تلویزیونی چنین سرگرمی بی‌نقص و ظالمانه‌ای ارائه کرد. نیمی از اتفاقات در سال 1996 می‌افتد و به عنوان یک درام یکپارچه با محوریت نوجوانان در آستانه سقوط شروع می‌شود و زمانی که دخترها (و یکی دو پسر عجیب و غریب) با آنها در آنجا هستند، به یک فیلم ترسناک عامیانه تبدیل می‌شود.

نیمی دیگر 25 سال بعد، در امروز اتفاق می‌افتد، زیرا برخی از زنانی که زنده مانده‌اند باید بفهمند چه کسی در مورد کارهای وحشتناکی که در حین سرگردانی انجام داده‌اند، چه می‌داند و چه کسی می‌خواهد در مورد آنها باج خواهی کند.

اما، در واقع سریال Yellowjackets (جلیقه زردها) شبیه خودش است، در واقع اختراع خودش است، یک اختراع وحشتناک و سرگرم کننده. روح آن فیلم‌های نوجوان اواسط تا اواخر دهه 90، مانند جیغ و دانشکده را به اشتراک می‌گذارد. و تقریباً بر درام‌های کوچک نوجوانی تأکید می‌کند، مانند دوست پسرهای دزدیده شده و علاقه‌مندی‌های جدید، و گرسنگی و ناامیدی از تلاش برای زندگی در محیطی نامناسب و احتمالاً جن زده.

با عناصر ماوراءالطبیعه بازی می‌کند بدون اینکه زیاد به آنها متمایل شود، و ما را با این تصور رها می‌کند که آنچه در درون ماست ترسناک‌ترین چیز است.

بازیگران درخشان هستند، بازیگران جوان‌تر به طرز بی عیب و نقصی با همتایان قدیمی خود مطابقت دارند. این یک جشن نوستالژی برای عاشقان دهه 90 است که ژولیت لوئیس و کریستینا ریچی بهترین اجراهای خود را در سال‌های اخیر انجام داده‌اند. لوئیس در نقش ناتالی وحشی و پریشان برجسته است، در حالی که ریچی در حال خلق یک شخصیت شرور نمادین است – اگر او را یک شرور ببینید، چون لحظاتی وجود دارد که او در آستانه قهرمانی قرار می‌گیرد-

جلیقه-زردها

ملانی لینسکی فوق‌العاده و قابل اعتماد، مانند شونای امروزی، کاملاً عالی است، در تله‌ای خانگی گیر کرده است، اما به‌طور مخربی می‌خواهد از آن خارج شود، و به طرز مشکوکی قادر است خرگوش‌های باغش را با خونسردی از بین ببرد.

در حالی که این پیش زمینه وجود دارد که نیروهای تاریک روزهای سقوط هواپیما آنها را احاطه کرده‌اند، این سریال با جیره بندی افشاها، و با دقت قطره چکاندن اطلاعات در مورد اینکه چه کسی، چه کار خواهد کرد توجه ما را به خود جلب می کند.

در حالی که می‌دانیم چهار شخصیت اصلی ما تا به امروز زنده مانده‌اند، هویت و محل نگهداری بقیه هنوز مشخص نیست. انجمن‌های طرفداران مملو از نظریه‌ها و گمانه زنی‌ها هستند. دختری که به نظر می رسد قربانی شده است کیست؟ ملکه شاخدار کیست که شرکای خود را هدایت می‌کند؟ چه اتفاقی برای بچه می‌افتد؟ رؤیاهای لوتی به چه معناست؟ جکی چطور؟ آیا آدام واقعاً یک مرد تصادفی و خوش تیپ بود که اتفاقاً در هر جایی که شانا بود حضور داشت؟

پایان فصل اول سریال Yellowjackets  جلیقه زردها باید حداقل به برخی از این سوالات پاسخ دهد. سریال قبلاً و به درستی برای فصل دوم تمدید شده است.

من این سریال را به افراد زیادی توصیه کرده‌ام، و تا این لحظه، نرخ بازدید بسیار بالایی داشته است. تنها نگرانی من این است که ما را معلق بگذارد، که با فصل‌های بیشتر، ممکن است برای دریافت پاسخ‌های مناسب مدت زمان زیادی را منتظر بمانیم

در این سریال انبوهی از خطوط داستانی جذاب وجود دارد، اما به سختی می‌توانحدس زد که چگونه جلیقه زردها به سرانجام می‌رسند.

 

 

تاریخ ارسال : ساعت ۱۶:۰۶ در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۴۰۰ تعداد نظرات : بدون نظر
  • ژانر:درام
  • کارگردان:N/A
  • نویسنده:Hagai Levi
  • زبان:English
  • ستارگان:Jessica Chastain, Oscar Isaac, Sophia Kopera
  • مدت زمان:N/A
  • امتیاز:8.1 از 7,498 رای
  • تاریخ انتشار:12th September 2021
scenes-from-a-marriage

خلاصه داستان:

بازسازی یک نوستالژی

 

مینی سریال صحنه‌هایی از یک ازدواج یکی از سریال‌های تلویزیونی امریکایی است که برای شبکه تلویزیونی HBO  (یک شبکه تلویزیونی زیر مجموعه شبکه رسانه‌ای وانر) با بازی اسکار آیزاک و جسیکا چستین تهیه شده است.

این سریال بازسازی یک مینی سریال قدیمی به همین نام است که در سال 1979 اینگمار برگمان فیلم ساز سوئدی یک مینی سریال به نام صحنه‌هایی از یک ازدواج را جلوی دوربین می‌برد که بعدها یعنی در سال 2021 توسط هاگای لوی فیلم ساز امریکایی بازسازی می‌شود.

مینی سریال صحنه‌هایی از یک ازدواج اولین بار  در 12 سپتامبر 2021  از شبکه HBO  پخش شد.

شاید تعداد خیلی کمی از آثار سینمایی و تلویزیونی بوده‌اند، که توانسته‌ باشند، صحنه‌های رمانتیک  دو فرد عاشق را به تصویر بکشند.

اما در دهه 70 میلادی اینگمار برگمان توانست این اتفاق خوشایند را به خوبی جلوی دوربین بیاورد، شخصیت‌هایی که عاشق می‌شوند و یا در یک آن از عشق فارغ می‌شوند.. یوهان (آرلند جوزفسون) و ماریان(لیو اولمان) به عنوان یک زوج شاد و عاشق برای مصاحبه با یک مجله دعوت می‌شوند. واضح است که مشکلی بر سر راه این عشاق به وجود خواهد آمد اما مخاطب خیلی دوست ندارد که این باور را بپذیرد. تا اینکه یوهان اعتراف می‌کند که عاشق زنی دیگر است. در این میان واکنش ماریان بسیار حساس و قابل تامل است. او بدون آنکه خم به ابرو بیاورد و یا فریاد بزند با تامل به حرف‌های یوهان گوش می‌دهد.

مینی-سریال-صحنه‌هایی-از-یک-ازدواج

او حتی به یوهان کمک می‌کند تا وسایل خروجش را جمع ‌آوری کند و این هست یکی از آفرینش‌های مرتبط با تضادهای رمانتیکی که شاید تنها از دست اینگمار برگمان سوئدی امکان پذیر بود.

اما در نسخه بازسازی شده مینی سریال صحنه‌هایی از یک ازدواج  باید گفت که صحنه‌های عاشقانه بسیار جسورانه عمل کرده‌ است و هاگای لوی در مقام یک کارگردان، تهیه کننده و نویسنده توانسته تا حدودی به قوس روایی نسخه اصلی وفادار باقی بماند.

ولی گاهی به دلیل شرایط زمانی نسخه دچار تغییراتی می‌شود که اثر لوی تغییرات مملو از بار فرهنگی را اعمال می‌کند که در نهایت با بازی زیبای اسکار آیزاک و جسیکا چستین اثر زیبایی خلق شده است.

البته در نسخه جدید یک تغییر اساسی وجود دارد و آن جا به جایی شخصیت‌هاست. در اثر بازسازی شده این جاناتان ( با بازی آیزاک) هست که مراقبت از بچه‌ها را بر عهده می‌گیرد و بر عکس این میرا ( با بازی چستین) هست که اکنون شریک خیانتکار شده است.

در هر صورت نمایش اساسا یک درام مجلسی است.یعنی بسیاری از تلاش‌ها برای تنوع بخشی اثر و یا شاید هم متناسب با زیبایی‌های بصری و یا فرهنگی است.

اگرچه در قسمت اول به دیدگاه چند همسری پرداخته می‌شود اما سراسر فیلم سر سختانه تک همسری را ستایش می‌کند. حتی اگر شریک عاطفی کسی دیگری را برای خود انتخاب کند و یا در نهایت خیانت کند.

جاناتان یک پروفسور است و تلاش برای پیکربندی ایمان او نسبت به وفاداری و یا همان تک همسری بی نتیجه است و یا موضوع مالی و پولی شخصیت اسرائیلی که میرا به خاطرش شوهرش را ترک کرده است، آنقدر قوت ندارند تا بتوانند هر نوع ویژگی شخصیتی و یا ملیتی یا نژادی را به بیننده ابراز کنند.

لوی کارگردان اثر بیشتر در تغییر نقش‌های اصلی موفق بوده است و به کمک دیالوگ‌های توانسته است، فضای مدرن را در اثر خود به نمایش بگذارد و حتی طرح داستان لوی به شاهکار برگمان نزدیک است اما در هیچ نقطه‌ای از فیلم هیچکدام از شخصیت‌ها بار سنگینی را به عنوان نماینده جنسیت خود به دوش نمی‌کشند.

اگرچه بازسازی صحنه‌های ازدواج از لحاظ احساسی به قدرت و شدت برگمان نیست اما تا حد زیادی موفق عمل کره است.

در هر صورت بزرگ‌ترین موفقیت‌های فیلم صحنه‌هایی از یک ازدواج اثر لوی به خاطر تخطی از نسخه اصلی نیست؛ بلکه برعکس به خاطر وفاداری به روایت اصلی بسیار خوب عمل کرده است و به دل مخاطب می‌نشیند.

 

 

 

 

تاریخ ارسال : ساعت ۰۶:۵۹ در تاریخ ۸ بهمن ۱۴۰۰ تعداد نظرات : بدون نظر
  • ژانر:درام, رازآلود, علمی تخیلی
  • کارگردان:N/A
  • نویسنده:Sigurjón Kjartansson, Baltasar Kormákur
  • زبان:Icelandic, Swedish, English
  • ستارگان:Guðrún Ýr Eyfjörð, Íris Tanja Flygenring, Ingvar Sigurdsson
  • مدت زمان:N/A
  • امتیاز:7.0 از 10,865 رای
  • تاریخ انتشار:17th June 2021
مینی-سریال-کاتلا

خلاصه داستان:

رازهایی از یک شهر آتشفشانی

معمولا مینی سریال‌ها در بین مخاطبین بیشتر محبوبیت دارند، مخصوصا زمانی که از یک داستان تازه با روایتی جذاب از یک دنیای پر رمز و رازی پرده بر دارند، که بیننده امروزی به اینگونه سریال‌ها بیش از گذشته احتیاج دارد؛ چرا که مخاظب امروزی گرفتار در دام تکنولوژی است و از همه مهمتر به دلیل محکومیت فعلی‌اش به خانه نشینی به واسطه کرونا بیشتر دوست دارد، از یک شهر شگفت انگیز با آدم‌های ناشناخته مرموز همذات پنداری کند تا شاید ساعتی از برنامه روزانه‌اش را از استرس و دغدغه‌های فکری به دور باشد.

با ما همراه باشید.

مینی سریال کاتلا هم جز همان سریال‌هایی است که از یک شهر کوچک در کنار یک آتشفشان سرکش پرده بر می‌دارد که در ابتدا همه چیز خوب و آرام است اما این شرایط تنها آرامش قبل از طوفان است و کسی خبر ندارد در آینده نزدیک چه اتفاقی قرار است بر اهالی این شهر فرود بیاید.

سریال Servant ساخته شیامالان 

داستان در قلب  ایسلند در یک شهر کوچک به نام وکی می‌گذرد که آتشفشان کوه کاتلا یک سال است در نزدیکی آن فعال شده است و به نظر نمی‌رسد به این زودی‌ها تمام شود. یخچال‌ها در حال ذوب شدن هستند که اتفاق دیگری در راه است و آن هم ظاهر شدن زنی مات و مبهوت پوشیده از خاکستر است که به سمت شهر وکی می‌رود. این زن کیست؟ چرا آنجاست و چه ارتباطی با این شهر دارد؟

در این بین با زنی به نام گریما آشنا می‌شویم که خواهرش را در روز اول فوران آتشفشان گم کرده و هنوز در پی او می‌گردد و متوجه تغییرات میکروسکوپی ذرات آتشفشانی می‌شود.

جالب است بدانید این مینی سریال بر خلاف سایر سریال‌ها که همیشه از ستارگان خود برای معرفی و جذب بیننده استفاده می‌کنند، همه از بازیگرهای ناآشنا هستند اما با بازی‌های قوی که همراه با سطح فیلم نامه و کارگردانی می‌توان گفت این مینی سریال 8 قسمتی را به یکی از آثار قوی و بالقوه تبدیل کرده‌اند.

سریال کاتلا با فضا سازی و صدا گذاری بسیار قوی و تا حدودی پیچیده شروع می‌شود اما این پیچیدگی در میانه سریال پاسخ‌های روشنی را به رمز و رازهای نهفته سریال نمی‌دهد.بنابراین ممکن است در میانه با انتظارات شما مطابقت آن‌چنانی نداشته باشد

فضای سرد آمیخته با شخصیت‌های افسرده با سرانجامی نافرجام هر یک بیننده را بیشتر به قسمت‌های بعدی سوق می‌دهد؛ اینکه چه تغییرات آب و هوایی قرار است اتفاق بیفتد با توجه به تحولاتی که بر روی ساختار میکروسکوپی ذرات /اتشفشانی  شروع شده است و آیا سرنوشت شخصیت‌ها با آمدن زن ناشناس تغییر خواهد کرد. این تغییر رو به خوشبختی است یا برعکس بدبختی‌های روز افزونی که می‌توانند به نابودی هر یک بینجامد.

SHARP OBJECTS مینی سریالی جذاب

آیا گریما موفق می‌شود خواهر گشمده‌اش را پیدا کند؟ اگر زنده باشد، پس در این مدت کجا بوده است، زیر خروارها ذرات خاکسترآتشفشانی و یا جایی دیگر که قرار نیست تا پایان سریال از آن آگاه باشیم.

همه چیز دست به دست هم داده است تا شهر آخرالزمانی وکی را عجیب‌تر از آنچه که هست، نشان دهد. شخصیت‌های داستان همگی از افراد پلیس، دانشمندان و یا تعداد کمی از مردمان محلی هستند. همین موضوع ذهن بیننده را مدام تهدید می‌کند که اگر تهدیدی جدی مثل بلای آسمانی و یا قدرت نابودگر زنی گمنام بر سر آن‌ها خراب شود، با چه سلاحی قرار است از خود دفاع کنند، آیا اهالی این شهر در آخر می‌توانند گرمای خوشبختی را بچشند یا سرنوشت همگی آن‌ها چیزی جز طعم مرگ نیست. همه این انتظارات و تعلیقات موجب شده مخاطب با دیدن قسمت اول برای قسمت‌های بعدی مشتاق شود و آن را دنبال کند.

اما در کل سریال کاتلا یک سریال جذاب و دیدنی با فضاسازی سورئالیستی از آتشفشان و خاکستر‌های سرد رخوت انگیز همراه با صدا گذاری هیجانی و بازی متبحرانه بازیگران است که برای روزهای سرد پاییزی خالی از لطف نیست، آن را دنبال کنید.

 

 

تاریخ ارسال : ساعت ۱۵:۴۲ در تاریخ ۱۲ آبان ۱۴۰۰ تعداد نظرات : بدون نظر
  • ژانر:بیوگرافی, جنایی, درام
  • کارگردان:N/A
  • نویسنده:Carlo Bernard, Chris Brancato, Doug Miro
  • زبان:English, Spanish
  • ستارگان:Pedro Pascal, Lizbeth Eden, Wagner Moura
  • مدت زمان:49 دقیقه
  • امتیاز:8.8 از 376,175 رای
  • تاریخ انتشار:28th August 2015
سریال-نارکوها

خلاصه داستان:

احتمالا اولین چیزی که باعث شد سریال نارکوها را ببینم آشنا شدن با کاراکتر «پابلو اسکوبار» بود. قسمت اول به دلیل نا آشنایی­م با کلمبیا و فرهنگ و رفتارهای خاص آنها برایم دافعه داشت. ولی چیزی که موجب حیرتم شد ریتم خوب و ضرب آهنگ تند اتفاقات بود. وقایع به قدری تند و پشت هم روایت می­شد که وقتی قسمت اول تمام شد حس کردم یک فصل سریال دیده‌­ام. در قسمت های بعد سریال نارکوها هم این ریتم ادامه پیدا کرد و کم کم با فرهنگ و زبان و لوکیشن های جذاب و طبیعت دیدنی کلمبیا همراه شدم.

هرچه قصه پیش می­رفت، علاوه بر کشش و جاذبه­ی ذاتیِ سریال که طبیعی هم بود فرصت پیش می­آمد که به شباهت ها بپردازم. شباهت محله های فقیر نشین مدلین با خانه های دو طبقه­‌ای آجر سفالی که اغلب بدون نما و حتا بدون در و پیکر بودند با بافت بعضی از محله های تهران یا کرج یا شهرهای دیگر خودمان. شباهت رفتارها، خلق و خو ها و عادت ها. شباهت فساد سیستماتیک دولت که لایه به لایه پیش رفته و چنان ریشه دوانده که از بین بردنش تقریبا محال به نظر می­رسد.
فسادی که افرادی نظیر پابلو اسکوبار زمینه آن را فراهم کرده اند و افراد دیگری با پذیرش پیشنهاد های چندین هزار و بعضا چندین میلیون دلاری چرخه­ی آن را کامل کرده‌­اند. پابلو تقربیا تمام کشور را با پول خریده. نیمی از نیرو های پلیس آدم های او هستند. زن خبرنگاری هست که علی رغم وجود زن و فرزند پابلو عاشق اوست و در حین عشق بازی اغلب پابلو از او درخواست هایی دارد و او هم تمام و کمال آنها را اجابت می­کند.

سریال نارکوها در ساختن تصویری امپراطور گونه از اسکوبار موفق است و بخصوص وفاداری بینظیرش به واقعیت که با پیوند تصاویر خبری آرشیوی بر آن صحه می­گذارد گام به گام در همراه کردن مخاطب با خود موفق عمل می­کند.

در تیتراژ ابتدایی و در موقعیت های مختلف درون قصه ما شاهد تصاویری از پابلو اسکوبار واقعی هستیم. تصاویری خیلی کوتاه که صرفا کارکرد استنادی دارند تا بیننده مطمئن شود به تماشای ماجرایی نشسته که ریشه در تاریخ و زیست مردم یک سرزمین دارد. اما همینجا کمی مکث می­کنم. در تک نماهایی که از پابلو اسکوبار می­بینیم به دلیل آناتومی صورت و بخصوص فرم لب و دهان او را شخصیتی دوست داشتنی، مردم دار، شوخ طبع و دلرحم میابیم اما «واگنر مائورا»ی برزیلی که به گفته خودش زحمت زیادی برای آموختن زبان اسپانیولی و خو گرفتن با فرهنگ کشور همسایه کشیده و حتا 40 پوند وزن اضافه کرده تا به اندام پابلو اسکوبار نزدیک بشود به دلیل خطوط چشم و ابرو و فرم لب و دهانی که کاملا برعکس موفولوژی لب و دهان اسکوبار است تصویری خشن تر، ترسناک تر و به مراتب سازگار تر با ماهیت درونی اسکوبار به ما ارائه می­دهد.

گرچه که به قول خودش او نسخه­‌ی خود از کاراکتر پابلو را ارائه داده و طبعا اگر بازیگر دیگری این نقش را بازی می­کرد ما شاهد اسکوبار دیگری می­بودیم، (کما اینکه خاویر باردم در فیلمی دیگر این شخصیت را به شکلی متفاوت ارائه داده) اما در نهایت انتخاب او برای سریال نارکوها باعث شده که از همان ابتدا تکلیف ما با این کاراکتر روشن باشد. او به تمام معنا یک بد من است. حتا در لحظاتی که مهر می­ورزد، دست به سر و گوش فرزندانش می­کشد و محبت می­کند. و این به نظرم فرصت نزدیکتر شدن به اسکوبار را از ما گرفته.

پابلوی واقعی (همانطور که در سریال هم نشانه هایش را می­بینیم) مردی است که در شهر به رابین‌هود مشهور است، پول بین فقرا پخش می­کند و تا حدی محبوب است که سودای نمایندگی پارلمان را در سر می­پروراند و در انتخابات نیز پیروز می­شود و به ساختمان پارلمان هم وارد می­شود. تمام اینها را وقتی با چهره و میمیک و اندام خود او تطبیق می­دهیم می­توانیم باورشان کنیم اما شمایلی که در فیلم از او می­بینیم هیچ کدام از این صفات نیک را نمایندگی نمی­کند. واگنر مائورا صرفا بخش تیره­­‌ی زندگی پابلو را به ما نمایش می­دهد. و این در حالیست که در انتخاب دیگر بازیگران، سریال به خوبی عمل کرده و تمام آنها را وقتی با چهره واقعیشان تطبیق می­دهیم گذشته از شباهت ظاهری که در اینجا مورد بحث ما نیست از نظر روحیه­‌ی کاراکتر می­توانیم آنها را در جایگاه خودشان بپذیریم. اما مهم ترین شخصیت قصه از این موهبت بی بهره است. و ما در این سریال شاهد این تضاد زیبا بین چهره و درون یک انسان نیستم.

این بحث را اینگونه جمع بندی می­کنم که ما میبایست شاهد تغییر تدریجی یک انسان مهربان، خانواده دوست و عاشق میهن و مردم به یک هیولای خون خوار می­بودیم و این حیرت را تا انتها و لحظه کشته شدن او روی آن بام سفالی با خود حمل می­کردیم. اما حالا از همان ابتدا و با دیدن اعمال شنیع اسکوبار دلمان می­خواهد امریکایی های دلسوز و صلح طلب هرچه زودتر او را به سزای اعمالش برسانند.

برمی­گردم به ابتدای سریال نارکوها که درباره راوی صحبت کنم؛ مأمور مبارزه با مواد مخدر امریکا «استیون مورفی» که با همسرش به کلمبیا آمده تا با همکار دوست نابغه اش «خاویر پنیا» حساب پابلو اسکوبار را برسند. امریکایی ها آشکارا نگاه از بالا به پایین نسبت به کلمبیایی ها دارند و حتا در دیدار با مقامات ارشد آن کشور گاه از دایره ادب و نزاکت دیپلماتیک هم خارج می­شوند. به طور مثال در مکالمات بین خودشان در اشاره به جایی که آمده اند میگویند «آمده ایم این پایین و دور از خانه».

در انتها هم با وجود هوش و ذکاوت سرشار اسکوبار و سیستم اطلاعاتی دقیقی که باعث شده او همواره یک قدم از پلیس ها جلوتر باشد این امریکایی ها هستند که او را به دام می­اندازند.

شاید اگر بازیگری با ویژگی های مثبت در چهره و نزدیک به پابلوی واقعی انتخاب می­شد بیم این می­رفت که جای «گود من» و «بد من» عوض شود و ما خدای نکرده در پایان فصل دوم به جای همراهی درونی با امریکایی های وظیفه شناس، کمی هم دلمان به حال پابلوی تنها و بدبخت بسوزد. اما نتفلیکس با انتخاب هوشمندانه واگنر مائورا برای این نقش روزه شک دار نگرفته و خیال خودش را آسوده کرده که در تمام طول مدت تماشای سریال بیننده روی خشن و بی رحم پابلو اسکوبار را مشاهده می­کند.

همانطور که گفتم سریال نارکوها در فصل دوم با کشته شدن پابلو اسکوبار تمام می­شود و در فصل بعدی می­رود سراغ سرنوشت کارتل رقیب او که اکنون در غیاب اسکوبار قدرت را در دست گرفته یعنی کارتل کالی. درست است که هیچ کجا «نارکوها» به ما تضمین نداده که این سریال قرار است زندگینامه اسکوبار باشد و از انتخاب نام سریال هم که به طور عام به قاچاقچی ها اشاره دارد می­شود این را دریافت. حتا در نوع روایت و قصه پردازی و انتخاب زاویه دید هم به گونه ای عمل می­کند که چنین شائبه ای پیش نمی­آید و دزد و پلیس و سایر دزد ها همه به یک اندازه از دید دانای کل وزن دارند اما چیزی که به شکل ناخود آگاه سبب می­شود ما فرض کنیم داستان زندگی پابلو اسکوبار را باید دنبال کنیم کاریزمای ذاتی کاراکتر و ابهت اوست. روشهای خاص اسکوبار در مواجهه با افراد، پلیس ها و رقبا، شیوه های او در انتقام گیری، مذاکره و امتیاز گیری از رقیب که الحق سریال وفادارانه آنها را روایت کرده باعث می­شود ما این فرض را درون خود تقویت کنیم که شاهد زندگینامه او هستیم و در آغاز فصل سوم همان دافعه­‌ی قسمت اول دوباره سراغمان بیاید. در این فصل تصاویر تیتراژ سریال نارکوها هم تغییر می­کنند اما موسیقی همان است که در دو فصل قبل بوده. آهنگی که آهنگساز بر اساس کاراکتر اسکوبار و از ذهن مادر او ساخته و در تدوین بی نظیر تیتراژ فصل یک و دو شاهد هستیم که در یک صحنه کلمه «ال مار» به معنای دریا که خواننده آن را ادا می­کند سینک شده با یک تصویر آرشیوی از اسکوبار که سوار بر موتور همراه گنگ خود همین کلمه را به زبان می­آورد و در تماشای تیتراژ غریب فصل سوم این آشنایی زدایی از آن ترانه و غیاب پابلو اسکوبار نیز خود مزید بر علت می­شود تا ما فیلمان یاد هندوستان کند و دلمان بخواهد همچنان سریال برایمان داستان پابلو را بگوید. گرچه که کشش درام و افزودن کاراکتر های جدید و واقعیتهایی که در ذات خودشان دراماتیک هستند و کاملا پتانسیل آن را دارند که بیننده را همراه کنند به زیبایی موفق می­شوند کار خودشان را انجام بدهند. اما این فصل را به دلیل همان ویژگی های فردی پابلو اسکوبار که به شکلی ناخود آگاه سریال را مال خود کرده بود به سختی می­توان ذیل نام همان سریال تماشا کرد. کار کرد فصل سوم نارکوها بیشتر شبیه به یک اسپین-آف است که اتفاقا به خوبی و به موقع میل ما را برای پیگیری سرنوشت دیگر کاراکترهای قصه برآورده می­کند. بخصوص با محوریت گرفتن نقش خاویر پنیا که در این فصل شاهد جانفشانی های او برای برملا کردن فساد دولتی کلمبیا که تا شخص رئیس جمهور هم پیشرفته هستیم و مدام دلمان می­خواهد این امریکاییِ جذاب برنده­­‌ی بازی بشود.

گفتنی درباره این سریال کم ندارم. اما فعلا تا همینجا کافیست. این سریال دریچه­‌ی خوبی است برای آشنا شدن با مردمان و سرزمینی در آنسوی اقیانوس ها که اگر بگردیم شباهت های ریز و درشتی بین خودمان با آنها می­یابیم.

نوشته بهروز داوری

تاریخ ارسال : ساعت ۱۳:۴۷ در تاریخ ۲ شهریور ۱۴۰۰ تعداد نظرات : بدون نظر
  • ژانر:کمدی, درام, تاریخی
  • کارگردان:N/A
  • نویسنده:N/A
  • زبان:English
  • ستارگان:Olly Alexander, Nathaniel Curtis, Shaun Dooley, Omari Douglas
  • مدت زمان:239 دقیقه
  • امتیاز:8.8 از 19,066 رای
  • تاریخ انتشار:18th February 2021
سریال-It's-a-Sin

خلاصه داستان:

سریال It’s a Sin زندگی و عشق در میان مرگ

سریال It’s a Sin  ساخته دیویس که سریال سالها و سالها را از او دیده بودیم، یادآوری ساده و در عین حال قوی از زندگی و مرگ افراد واقعی را ارائه می‌دهد.

بحران ایذز در دهه 1980، که جان بسیاری از جوانان را گرفت در پنج اپیزود سریع و ویرانگرکه آن دهه سرنوشت ساز را در بر می‌گیرد، بین صحنه‌های ظالمانه هدونیسمی و شوخ طبعی و لحظات آشفته و گیجی، غم و وحشت را به جان بیننده جاری می‌کند.. ناآگاهی از یک بیماری مرموز که در ایالات متحده خبرساز می‌شود، جامعه همجنسگرایان لندن را در برابر بی‌تفاوتی و خصومت همجنسگرایانه جامعه آسیب پذیر می‌کند.

سریال It’s a Sin نشان می‌دهد جطور جامعه بیماران خود را منزوی، کرده و مانند زندانیان با تحقیر و بی توجهی با آنهارفتار می‌کند. گناه واقعی در It’s a Sin شرم و ننگی است که آنها در رنج خود با آن روبرو شده‌اند.

مرکز جهان سریال، کاخ صورتی است یک آپارتمان شلوغ در لندن که توسط بازیگر مشتاق ریچی (اولی الکساندر پر جنب و جوش) که در نزدیکی خانواده خود (از جمله کیلی هاوز به عنوان مادر بی سر و صدایش) در جزیره Wight زندگی می‌کند اجاره شده است.

سریال It’s a Sin(این یک گناه است) بدون از دست دادن هیچ یک از جذابیت‌ها، شادی‌ها و ظرافت‌های دیویس، زندگی سه مرد جوان همجنسگرا را دنبال می‌کند، ریچی (اولی الکساندر)، روسکو (عماری داگلاس) و کالین (کالوم اسکات هاولز) که به لندن نقل مکان می‌کنند. هم اتاقهای او شامل Roscoe (عماری داگلاس) پر زرق و برق است، که عقده‌های مخفیانه‌اش او را به راهروهای قدرت انگلستان نزدیک می‌کند، و کالین خجالتی و ساده لوح (کالوم اسکات هاولز) از جنوب ولز و جیل.

این گروه در سال 1981 وارد لندن می‌شوند، درست همان زمانی که اولین گزارش‌ها از یک بیماری جدید در آن سوی اقیانوس اطلس به اروپا راه می‌یابد.نگین  حلقه این دوستان جیل (لیدیا وست) است که اولین کسی است که درک می‌کند، “ما به این بیماری بزرگ قاتل مبتلا می‌شویم و این ابتلا  در سکوت اتفاق می‌افتد”. او در زمان‌های بد، سپر بلا و مدافع آنها می‌شود،.

تا پایان قسمت اول It’s a Sin، بیشتر به ایجاد شخصیت‌ها و روابط آنها اختصاص دارد ولی وقتی بیماری می‌رسد صحنه‌ها در خاموش کردن امیدها و رویاهای این شخصیت‌های زنده دلخراش هستند. این توانایی بزرگ دیویس است که می‌تواند تصاویر واقعی، ناقص و کاملاً معتبری از بشریت ایجاد کند و بدون حتی یک سکانس شعاری، میزان ضررهای وارده را روشن کند. نه اینکه همه آنها قهرمانانی بی آلایش و کاملی باشند. مخصوصاً ریچی که جیل را ناامید می‌کند و بیننده را با تمدید ریاکاری از تست دادن و ترسهایش روبرو می‌کند تا اینکه خیلی دیر می‌شود.

امروز به دلیل شیوع کرونا ما می‌توانیم کمی بیشتر با ترس، عدم اطمینان و پاسخ‌های منطقی و غیر منطقی نسبت به ظهور یک بیماری جدید همدلی کنیم. ریچی طرفدار انکار است. جیل، فاصله اندک او را با آنچه “طاعون همجنسگرا” می‌نامیدند مشاهده کرد و زاویه دید دیگری پیدا و شروع به مسلح کردن خود با دانش کرد.

همانطور که سریال در طول دهه حرکت می‌کند، موضوع به طور طبیعی تاریک می‌شود اما هرگز بعد سرگرمی یا زودگذر بودن خود را از دست نمی‌دهد. ممکن است برخی شکایت کنند که دیویس با این موضوع آنطور که شایسته است با زرنگی برخورد نمی‌کند. این حرف بی‌معنی است. گذر سریع زمان و سرگرمي جوهر زندگي است و فقط با ساختن آنها در مركز شخصيت‌ها، همانطور كه ديويس عمل مي‌كند، مي‌توانيد عمق فاجعه حكايت از حوادث را انتقال دهيد.

تعجب آور نیست که در It’s a Sin، به معنای سنتی، اوج گیری کمی وجود دارد اما گرمای احساس همدلی شما را غافلگیر می‌کند. شخصیت‌ها آسیب پذیری یکدیگر را درک می‌کنند و می‌بخشند – و در مورد ریچی – اشتباهات آنها در قضاوت در مورد نحوه برخورد با همنوع خود.

علی رغم آگاهی مخاطبان از اینکه دهه 1980 دهه بدی برای اعضای همجنسگرای جامعه است و  بدتر و بدتر هم می‌شود، این مجموعه از شخصیت‌های خود پیشی نمی‌گیرد، آنها را قضاوت نمی‌کند، حتی هنگامی که آنها را به وضوح ارزیابی می‌کند.

نام سریال، It’s a Sin این عنوان را نشان می‌دهد – این شخصیت‌ها پرورش یافته‌اند تا فکر کنند زندگی آنها یک گناه است. این تفکر بی‌رحمانه فراتر از آنچه که اکنون نیز تحمل می‌کنیم، احساس می‌شد. داستان‌های آنها، متوقف یا ضعیف شده توسط ویروسی مرموز در اینجا با دقت و تأمل عمیق بیان می‌شود. دیویس یک بار دیگر نمایش بزرگ و دردناکی را در مورد گذر زمان ساخته است و توجه هر کسی را جلب کرده است که می‌خواهد بیشتر در مورد دهه 1980 برای افراد همجنسگرا بیشتر بیاموزد – یا می‌خواهد عمیقا با انسانیت خام و گرد و غبار گرفته ارتباط برقرار کند.

تاریخ ارسال : ساعت ۱۵:۰۴ در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ تعداد نظرات : بدون نظر