- ژانر:کمدی, درام, رمانتیک, جنگی
- کارگردان:Roberto Benigni
- نویسنده:Vincenzo Cerami , Roberto Benigni , Vincenzo Cerami , Roberto Benigni
- زبان:Italian, German, English
- ستارگان:Roberto Benigni, Nicoletta Braschi, Giorgio Cantarini, Giustino Durano
- مدت زمان:116 دقیقه
- امتیاز:8.6 از 614,709 رای
- تاریخ انتشار:20th December 1997
خلاصه داستان:
زندگی زیباست فیلمی کمتر مربوط به هولوکاست و بیشتر مربوط به احساسات انسانی
شوخ طبعی ستمگران را تا اندازهای کوچک میکند، نیش آنها را میگیرد و آنها را برای نابودی ما ناتوان میکند. تسلیم چیزی نشوید که شما را محدود میکند این روحیهای است که در قلب فیلم زندگی زیباست life is beautiful روبرتو بنینی این کمدی-درام ایتالیایی وجود دارد که برنده جایزه بزرگ هیئت داوران جشنواره فیلم کن است و سه جایزه اسکار، از جمله بهترین فیلم خارجی زبان را دارد.
برای کسانی که هنوز لذت دیدن این فیلم خارق العاده را تجربه نکردهاند، قصد دارم طرح اصلی را معرفی کنم. یک پیشخدمت یهودی-ایتالیایی، گیدو با دورا، یک معلم زیبای مدرسه ملاقات میکند و با جذابیت و شوخ طبعی دل او را به دست میآورد. سرانجام، آنها ازدواج میکنند و پسری به نام Giosue به دنیا میآورند.
قسمت اول فیلم زندگی زیباست دوستانه و بازیگوشانه است. ویترین خوبی برای روبرتو بنینی ستاره و شخصیت توقف ناپذیر کارگردان. نظرات فیلم در مورد قریب الوقوع بودن جنگ جهانی دوم با ذکاوت پیش بینی نشدهای بیان میشود. چهل و پنج دقیقه از این عاشقانه شیرین و کمدی میگذرد، گیدو و دورا سرگرم زندگی و گلخانه و بچهداری میشوند و وقتی دوباره ظهور میکنند سالها بعد است و وقتی گیدو و پسرش از دورا جدا شده و به اردوگاه کار اجباری منتقل میشوند، ناگهان خوشبختی آنها متوقف میشود.
من تحت تأثیر این موضوع قرار گرفتم که چگونه کارگردان جرات وارد کردن شوخ طبعی و لطافت را در میان هولوکاست پیدا کرده است و شخصیت اصلی، گویدو به خاطر عزیزانش در این کابوس شوخی میکند. امید همیشه لازم و ممکن است. حتی در بین بیرحمیهای جنگ، امید میتواند بینشی از زیبایی عشق و زندگی برای ما فراهم کند.
در فیلم “زندگی زیباست” پدر تلاش میکند تا وحشت آنچه را که اتفاق میافتد از پسر دور نگه دارد. این کار در نهایت خود را به شکل بازیای نشان میدهد که هدف آن کسب تعداد مشخصی امتیاز است. در نتیجه، لحظات کمیک فراوان است و ترجمه Guido از قوانین اردوگاه به ویژه قابل توجه است. او در تلاش برای محافظت از کودک بیگناه در برابر واقعیت وحشیانه جنگ، به Giosué میگوید که همه اینها یک بازی است: سوار شدن با قطار به اردوگاه، غذای نامناسب، لباس فرم، شرایط زندگی و … گیدو با پشتکار برای ایجاد این زمین بازی ساختگی برای فرزندش تلاش میکند، و او را با دریافت جایزه نهایی – یک تانک واقعی ارتش فریب میدهد.
Life is beautiful یکی از آن فیلمهایی است که میتواند تأثیر ماندگاری روی شما بگذارد. قبلاً هیچ نمایشی چنین خنده و اشک و غم و اندوه را در من جمع نکرده بود و این معجزه فیلم است.
یکی از جالبترین پارادوکسهای فیلم این است که چگونه حتی اگر به نظر میرسد پدر جان پسرش را نجات میدهد، در پایان ما میتوانیم آن را برعکس بدانیم.
پسر دلیلی برای جنگیدن و تسلیم نشدن برای روبرتو بنینی شد. همانطور که نیچه توضیح میدهد:
“کسی که دلیلی برای زندگی دارد، تقریباً میتواند همه چیز را تحمل کند.”
ما توانایی انتخاب نگرش خود را داریم، حتی در سختترین شرایط. تصمیمات ما درباره نحوه برخورد با شرایط خود همانهایی هستند که خوشبختی ما را تعیین میکنند.
“همه چیز را میتوان از یک انسان گرفت جز یک چیز: آخرین آزادیهای انسانی – انتخاب نگرش در هر شرایطی، و انتخاب راه خود.”
جنبههای واقعاً قابل توجهی در فیلم زندگی زیباست وجود دارد مانند فیلمنامه نویسی خارق العاده، شخصیتهای فوقالعاده انسانی، بازی عالی و داستان دلچسب که به این فیلم کمک میکند داستانی در مورد میزان قدرت ما انسانها ارائه دهد، که در مواجهه با سختیها میتوانیم از همه چیز به بهترین شکل استفاده کنیم.
این فیلم کمتر مربوط به هولوکاست و بیشتر مربوط به احساسات انسانی و رابطه زیبای پدر و پسر است.
زندگی در حالی که تماشای تلاشهای بی وقفه Guido برای ایجاد یک تجربه دوست داشتنی و هیجان انگیز از اردوگاه کار اجباری برای پسرش را تجربه میکنید، بسیار زیباست.
عشق این پدر و ابتکاراتی که برای فرار پسرش از وحشت اطراف او به خرج میدهد این حس را به مخاطب القا میکند که تخیل انسان میتواند به خودی خود زندگی را زیبا کند، کودکی که برایش وانمود کردهاند که هولوکاست اتفاق نیفتاده است در واقع میتواند فرار کند، پس میتوانیم به این نتیجه هم برسیم که ما، والدین خدا مانند، میتوانیم ترسهای واقعی فرزندان خود را آرام کنیم.
صدایی که فیلم را آغاز کرد، در انتها خود را مشخص میکند. این صدای گیوسو بزرگ است که از پدرش برای نجات جانش تشکر میکند. هیچ پدر و مادری و هیچ دعایی قادر به نجات کودکان در آشویتس نبودند. اما ظاهراً این فیلم مخاطبی پیدا کرده است که میخواهد به افسانه ها اعتقاد داشته باشد.
نقد و بررسی فیلمهای اروپایی
- ژانر:جنایی, درام, تریلر
- کارگردان:N/A
- نویسنده:Vince Gilligan
- زبان:English, Spanish
- ستارگان:Bryan Cranston, Aaron Paul, Anna Gunn
- مدت زمان:49 دقیقه
- امتیاز:9.4 از 1,636,741 رای
- تاریخ انتشار:20th January 2008
خلاصه داستان:
مروری بر برکینگ بد با بازی برایان کرانستون و آرون پاول
بحران «چیزی شدن» تقریبا گریبان همهی ما را گرفته است یا روزی خواهد گرفت. بحرانی که ترکیبی از ناکامیها، سرخوردگیها و بیعرضهگیهای ماست. میخواهم از این منظر به مرور سریال «برکینگ بد» وارد شوم. از دریچه شخصیت اصلی (والتر وایت) با بازی برایان کرانستون، که با دیدن عدد پنجاه روی بشقاب صبحانه در روز تولدش ماجرا برایش آغاز میشود.
او یک زندگی عادی و بدون فراز و نشیب دارد. صبح تا ظهر در دبیرستان معلم شیمی است. در شیفت دوم کاری صندوقدار یک کارواش است. خانه، اتومبیل و حداقلهایی از زندگی معمولی آمریکایی را دارد. یک پسر شانزده ساله دارد و همسرش دخترشان را باردار است.
اما دست تقدیر وقایع را طوری برایش رقم میزند که بتواند ایده شومی که به ذهنش خطور کرده را عملی کند. او که تاکنون از دانش شیمی تنها پای تخته سیاه بهره برده، حالا آن را با نبوغ ذاتی و هوش سرشار خود ترکیب کرده و همه را داخل ظرف تولید متامفتامین میریزد. ناگفته پیداست که با این میزان از مهارت شاهد تولید محصولی اعلا و بینظیر خواهیم بود.
تبدیل والتر وایت به هایزنبرگ
او در پایانِ نیم قرن زندگی و در شروع روزهایی که نمیداند با وجود سرطان ریهای که به تازگی از ابتلای به آن خبردار شده تا چند میپاید، با همراهی یکی از شاگردان قدیمیاش وارد مسیری میشود که خیلی زود درمییابد در این مسیر به غیر از علم شیمی نیاز به در کنار هم قرار دادن عناصر دیگری نیز دارد. والتر به قواعد کثیف این بازی تن میدهد؛ زور میگوید، تهدید میکند، دروغ میگوید و آدم میکشد. خیلی زود نامی دهان پرکن (هایزنبرگ) برای برند خودش انتخاب کرده و به صرافت ایجاد یک شبکه انحصاری پخش مواد میافتد. او که تا به حال لب به سیگار هم نزده، در این مسیر با چشمان خود جوانانی هم سن و سال و اندکی بزرگتر از پسر خودش را میبیند که چگونه تار و پود زندگیشان با اعتیاد از هم گسسته است.
از آن فراتر در زندگی شخصی، او چشم بر خیانت همسرش (که در واقع نوعی واکنش دفاعی در برابر پنهانکاریهای بیحد و مرز والتر بوده) میبندد. فقط به این دلیل که راهش را ادامه بدهد و پیشنهادهای بزرگ و بزرگتری که سر راهش قرار میگیرد را بقاپد و دیوانهوار جلو برود.
او در مسیر هیولا شدن مهرههای درشت سر راهش را حذف میکند و با اعتماد به نفسی جنون آسا تکیه بر مسندی بالاتر میزند و حتا لحظهای به این فکر نمیکند که ممکن است «هنک» (باجناقش) که مأمور پلیس مبارزه با مواد مخدر است از فعالیتهای او بویی برده و یا رد پای او را در پیگیریهایی که مربوط به نام بزرگ و در عین حال مجهول هایزنبرگ است بیابد. حتی زمانی که شرکای نزدیکش و یا همکار و شریک دست راستش «جسی پینکمن» (همان شاگرد قدیمی) با بازی آرون پاول هم از کار کنار میکشند به مانند لوکوموتیو پرسرعتی که ترمزش بریده روی ریل خودش به راه ادامه میدهد.
این همه بیکلهگی و افسارگسیختگی برای چه؟ به قیمت از دست دادن خانواده، ترک شهر و زن و بچه و کار و پول (یک کوه پول که او حتی نمیداند باید با آن چه کار بکند؟)، فرار از چنگ قانون به ناکجا آبادی که همه چیز حتا زمان در آنجا فریز شدهاست! به کلبهای محصور میان برف که پس از یکسال مخفیانه زیستن در آن حاضر است به تنها آدمی که ماهی یکبار برایش مایحتاج میآورد ده هزار دلار! اضافه پرداخت کند تنها برای یک ساعت توقف بیشتر و معاشرتی هرچند بیهوده؛ چرا؟
او خود در واپسین لحظات به این پرسش پاسخ میدهد؛ به خاطر خودش. به خاطر اینکه پس از این همه سال زندگی روزمره و امروز و فرداهای شبیه به هم، به ناگاه جایی را پیدا کرده که در آن درجه یک است. جایگاهی که وقتی در لباسش قرار میگیرد همتا ندارد و جنسی تولید میکند که بالاترین میزان خلوص ممکن را دارد.
او در این جایگاه به غلط و حتی به قیمت ارتکاب به گناه، جنایت و آلوده شدن به کثافات بزرگ و کوچک، احساس قدرت میکند. تمام اینها صرفا به خاطر اینکه بگوید بالاخره من هم «یک چیزی» شدم.
بریکینگ بد، بهترین شوی تلویزیونی
اما چرا این سریال اینقدر موفق است؟ چطور توانسته رکورد بیشترین میزان رضایت مخاطبان از قسمت آخر یک سریال را به نام خود ثبت کند؟ پاسخ ساده است. مهارت در تعریف کردن داستان.
برکینگ بد چنان ریتم مناسب و ضرباهنگ تندی دارد که در همان قسمت اول سریال تمام شخصیتهای اصلی را به ما معرفی میکند. جایگاه، شغل و نسبت آنها با یکدیگر و مسائل زندگیشان را عیان میکند. مسئلهی «بحران دستاورد» شخصیت اصلی و بیماری و افسردگی و سپس رسیدن به ایدهی محرک برای بیرون آمدن از این بحران و شروع به کار تولید شیشه و مواجه شدن با پلیس (یا دست کم توهم آن) و گیر افتادن در چنگ زورگیران و به نوعی به آخر خط رسیدن و وصیت کردن و در انتظار مرگ ایستادن او را نشان میدهد و در تمام مراحل ادامهی سریال دست از این ریتم و ضرباهنگ برنمیدارد.
تمام تعریفها تا به اینجا مربوط به کارگردانی درخشان سریال بود. اما در ادامه اشارهای کوتاه به مهارتهای خالق اثر و فیلمنامهنویسی؛
برکینگ بد از بیشتر فرمولهای شناخته شده و بارها آزموده و جواب پس دادهی درامنویسی بهره میبرد.
به طور مثال زوجِ کاری؛ والتر وایتِ باهوش، متفکر، برنامه ریز و پیشرو در کنار جسی پینکمنِ کمی ابله، شیرین، دوست داشتنی و رقیق القلب. مشاجره، کتککاری و موقعیتهای کمیک و ابسورد و گاه تراژیک حاصل این همکاری بینظیر است.
از سویی بحران زناشویی و مسئله عدم رضایت همسران از یکدیگر با چاشنی طلاق، آشتی و تولد فرزندی جدید و یا راه اندازی کسب و کاری موفق در کنار هم ثابت میکند که نویسنده فیلمنامه در بهرهگیری از ترفندهای متنوع (که در رأس آن باید به قهرمانسازی اشاره کرد) برای جذب مخاطب موفق بوده است. والتر وایت تمام کارهای بدی که ممکن است از یک آدم سر بزند را انجام میدهد، اما هیچگاه در طول سریال از او متنفر نمیشویم. او قهرمان ماست و دلمان میخواهد راه برایش باز بشود و معجزهای رخ دهد تا بتواند از بنبست های پیش رو فرار کند و ما را با خود قسمت به قسمت پیش برد.
پایانبندی درست و بینقصی که جای هیچ گله و شکایتی را از خالق سریال برای ما باقی نمیگذارد بهترین اتفاق فصل پایانی است.
در یک کلام برکینگ بد موفق است چون خوب و شیرین قصه میگوید.
به قلم: “بهروز داوری”